در واقع سریال وقتی روی شخصیتهای مذهبی دست میگذارد تا به آنها نسبت خطاکاری دهد و مسیر دراماتیک اثر با نمایش ضعفهای انسانی آنان پیش میرود.
از منظر مسیحیت کلیسا دارای نوعی تقدس بوده و پاپ، دارای عصمت است و این باور در مسیحیان چنان جدی است که کلیسا و پاپها را روح القدس(1) به مسیر عصمت هدایت میکند. در آیین کاتولیک، پاپ در منصب مرجعیت به اتکای موافقت مجمع مومنان واتیکانی، بلکه فی حد نفسه، از لغزش و خطا مصون است و حتی به تعبیر برخی محققان مسیحی(2) پاپ واسطه عصمت کلیساست و محال است که خداوند اجازه دهد پاپ کلیسا به سوی خطا رهنمون گردد. با این حال عصمت کلیسا و پاپ مورد تایید عمومی مسیحیان نیست، اما پاپ مقدسترین فرد در میان مسیحیان است.
سریال «پاپ جوان» با تالیفی متفاوت، ارزیابی دیگری از جایگاه پاپ در میان مسیحیان را ارائه میکند. شخصیت محوری سریال «پاپ جوان» در مقام رئیس کلیسای کاتولیک، مجموعهای از کنشهای متضاد است، گاهی چنان مقدس و گاهی چنان سکولار و گاهی چنان خداناباور.
لنی بلاردو (جود لاو) در روایتی مجازی، به عنوان جوانترین عضو کلیسا، به مقام «پاپ» منصوب میشود تا رهبری کاتولیکهای جهان را بر عهده بگیرد. «پاپ جوان» در جهانی تخیلی برای نخستین بار در رویایی هیولایی و افسون زده غوطهور است و با آشفتگی دیوانهواری، بر کرسی عالیترین مقام مذهبی جهان مینشیند. اما وقتی از رویای پاپ جوان فاصله میگیریم و با ابعاد شخصیت انسانی او آشنا می شویم درخواهیم یافت، او جوان یتیمی است که توسط پدر و مادر هیپی خود سالها قبل رها شده است و در شرایطی عجیب، یتیمی روی کرسی پدر معنوی رهبر کاتولیکهای جهان مینشیند.
پاپ توسط کاردینالهای مقیم رم، در مجمع انتخاب پاپ برگزیده میشود. اما نکته عجیب این است که کاردینالهای مقیم پس از انتخاب لنی بلاردو، از انتصاب او به عنوان «پاپ پیوس سیزدهم» بشدت پشیمان هستند. او آمریکایی زندگی میکند، مسیحی میاندیشد و بر سکولاریسم و همنجسگرایی میتازد. پاپ جوان، در نزدیکی میدان سنت پیتر وارد دنیای تازهای میشود و زندگی تازهای را تجربه میکند، اما آغاز دراماتیک سریال در مورد رهبر نمایشی کلیسای کاتولیک با یک سئوال بنیادین آغاز میشود. آیا «پاپ پیوس سیزدهم» واقعا به ذات ابدی و ازلی خداوند جهان آفرین ایمان دارد؟ طبیعی است که کارگردان برای دریافت باور به خدا و تجلی ایمان، مسیر شک در مقابل ایمان را پاپ جوان میگذارد. با گذشت چند قسمت اولیه مخاطب درخواهد یافت که قصد کارگردان به هیچ کسب حصول یقین نیست و مولفه به صورت دهشتناکی مخاطب را میان ایمان و الحاد رها میکند.
کلیت سریال با شیطنتهای نه چندان گل درشت ایمان مسیحی را به چالش میکشد. با توجه به دیدگاه مسیحی اگر خداوند محال است که اجازه دهد هیچ خطایی از پاپ سر نزند، چرا انتخاب شورایی و به نوعی جمع در انتخاب پاپ موثر است؟ این نخستین سئوال کلیدی و تحلیلی سریال است که کارگردان با یک میزانسن خاص به آن پاسخ میدهد. یک گفتگوی جمعی کاملا هوشمندانه پاسخ لازم را به مخاطب میدهد تا بنیان مشروعیت رئیس کلیسای کاتولیک را هدف قرار دهد. در سکانس شورا و گفتگوی کاردینالها، در نیمه نخست قسمت اول، کاردینال رنگین پوست خطاب به جمعیت «کاردینالها»، در باغ اصلی واتیکان میگوید واقعا پاپ را روح القدس انتخاب میکند؟ در همان صحنه ابتدایی راجع به همین موضوع صحبتی به میان میآید که اغلب کاردینالها پس از به قدرت رسیدن پاپ درباره انتخاب پاپ توسط روح القدس بحث می کنند.
کاردینال اُزولینز ( ولادمیر بی بیک) کهنه کار پاسخ میدهد واقعا فکر میکنی که روح القدس را پاپ انتخاب میکند؟ و دیگری سئوالی میپرسد که واقعا انتخاب پاپ به کاردینالهای مستقر واتیکان وحی شده است؟ و پاسخ کاردینال اُزولینز به نوعی موید اصلی رویکرد کارگردان است. و یکی از آنان با شیطنت پاسخ میدهئ کاردینال وُیلو (سیلویو ارلاندو) همان روح القدس زمینی است.
این دیالوگ اشاره به کاردینال ویلو دارد که به همراه کاردینال اسپنسر، در انتخاباتی شورایی موفق شدهاند که لنی بلاردو را روی کرسی رئیس کلیسای واتیکان بنشانند. با اینکه آراء جمعی کاردینالها در انتخاب لنی (جود لاو) موثر بوده است اما آنها انتخاب لنی را نتیجه وحی از جانب روح القدس می دانند. این مقدمه کوتاه نشان می دهد مولف و سازنده این سریال از همان ابتدا تاکید واضحی بر قداست زدایی از کاردینالهای مستقر در کلیسای واتیکان دارد و نمایش ضعف شخصیتهای محوری بخشی از دستمایه داستانی را در بر میگیرد.
برای نمایش این ضعف در سکانس بعدی میبینیم که پدر معنوی پاپ جوان، مایکل اسپنسر (جیمز کرامول) که به روایت کاردینالهای مستقر هم اکنون از وی متنفر است پس از آنکه نمی تواند مقام ریاست کلیسای کاتولیک را بدست بیاورد، در حالیکه شاگرد معنوی او روی این کرسی نشسته است اقدام به خودکشی میکند. تکبر و غرور زمینی او را در هم شکسته است و ایمان مسئله کاردینال کهنه کار نیست. در جهنم بودن کسی که خودکشی میکند تنها به این خاطر است که نجات عیسی مسیح را رد نموده است؛ نه صرف عمل خودکشی. در کتاب مقدس نام چهار شخص که خودکشی کردهاند آمده است: شائول (اول سموئیل 31 :4)، آخیتوفل (دوم سموئیل 17: 23)، زمری (اول پادشاهان 16: 18)، و یهودا (متی 27 :5). همۀ آنها مردانی شریر، خطاکار و گناهکار بودند. کتاب مقدس خودکشی را برابر با قتل میشمارد (که همانا کشتن خود میباشد). خدا تنها شخصی است که میتواند تصمیم بگیرد، چه وقت و چطور کسی بمیرد. وقتی این قدرت را در دستان خود میگیریم، از نظر کتاب مقدس، به خداوند کفر ورزیدهایم.من نمیتوانم باور کنم که یک مسیحی که اقدام به خودکشی نموده باشد، نجاتش را از دست بدهد و به جهنم برود. طبق تعلیم کتاب مقدس هر شخص از آن لحظهای که حقیقتاً به عیسی مسیح ایمان میآورد، حیات جاودانی دارد (یوحنا 3 :16).
در این سریال مشخص است که کنشها و واکنشهای شخصیتها در سلوک ایمانی کلیسایی آنان هیچ ربطی به ایمان ندارد. در واقع سریال وقتی روی شخصیتهای مذهبی دست میگذارد تا به آنها نسبت خطاکاری دهد و مسیر دراماتیک اثر با نمایش ضعفهای انسانی آنان پیش میرود. مخاطب از همان قسمت نخست سریال متوجه میشود که با کاراکترهایی مواجه است که چاشنی انسانی قویتری دارند. «پائولو سورینتینو» مولف این اثر، در ادامه سریال با دیدگاهی کاملا انتقادی به سلاخی، پرسوناژهای دین مدار رفته است.
پاپ جوان در مقابل درگاه خداوند به شکل مستعدانه و عجیبی دعا میخواند اما در همان قسمت نخست و حکمرانی مذهبی خود در مقابل «دون توماسو»(مارچلو روملو) اعتراف می کند که باورش به خداوند کم رنگ شده است. اطرافیان پاپ، کشیش ها و کاردینال های مستقر در واتیکان چگونه افرادی هستند.
«کاردینال ویلو» ( سیلویو اورلاندو) که به شوخی در سکانس جمع شدن کاردینالها به او لقب روح القدس واتیکان را میدهند – کسی سبب شده پاپ جوان به قدرت برسد – یکی از علاقه مندان فوتبال به «ونوس وینل دورف» مجسمه ای کوچک در کتابخانه پاپ جا خوش کرده است علاقهمند است و تمنای نگاهش، ریشه در افکار ناپاک او دارد. او فرزند نامشروعی دارد که شب هنگامان از کلیسا بیرون می رود تا از او پرستاری کند. «ویلو» پس از مدتی از حضور «لنی بلاردو» در مقامی پاپی ناراحت است و خدعه میکند که او را از این مقام عزل کند. وی همسر یکی از نگهبانان کلیسا – استر- را تهدید کرده تا پاپ را اغوا کند و او با بدست آوردن مدارکی پاپ جوان را از این مقام خلع کند.
کاردینال گوئرز مونس «پاپ جوان» که ساعتهای متمادی با یکدیگر گفتگو دارند.گوئرز به صورت مخفیانه در اتاقش و به صورت پنهانی مشروبات الکی مصرف میکند. با این حال این کشیش منحرف ساکن در واتیکان، را برای حل کردن مشکل «کورتول» به نیویورک میفرستد.کورتول به واسطه جایگاه اسقفیاش در نیویورک باند مافیایی بزرگی درست کرده است و او نیز مثل اغلب اسقفها و کاردینالهایی که در این سریال میبینیم تمایلات همجنسگرایانه دارد و از پسران جوان و نوجوان سوء استفاده میکند. حتی والنته دستیار پاپ با استر رابطه نامشروع دارد. دیدگاه سورونیتو چرک و پلشت است که حتی ندیمه پاپ را همنجسگرا و شرابخوار نشان میدهد و این هنجسگرا مامور میشود پرونده رسوایی همنجسگرای دیگری را حل و فصل کند.
اما کاراکتر کاردینال دوسولیر(اسکات شفرد) از همه پرسوناژهای فیلم جالبتر است. او دوران کودکی اش را با با پاپ جوان گذرانده است و در مقام کشیش در کلیسایی در سن «پدرو سولا» – شهری کوچک در هندوراس- با همسر «کارلوس گارسیا»( تونی پلانا)، سرکرده یک باند مواد مخدر، رابطه نامشروع دارد و توسط گارسیا در بازگشت به هندوراس کشته میشود. همه کشیش ها و اسقفها و کاردینال ها از منظر سازنده منحرف هستند.
شخصیتهای مصون از گناه در این سریال بسیار تعداد اندکی هستند و اگر آلودگی در آنها وجود ندارد به بیماریهای روانی و تشویشهای حاد دچارند. این تصور چرک و پلشتی که از روحانیون دینی در سریال پاپ جوان میبینیم، ربطی به دین مسیحی ندارد. قانون نفی دینی پسارنسانسی مثل یک عقده چرکی از هنر روشنفکری سر ریز میشود و به هر بهانه نقد نمایشی کلیسا، سنگی از داخل مدیوم سینما و تلویزیون به سوی آیین و مذهب پرت میشود.
این نخستین باری نیست که صنعت سریال و فیلمسازی، بواسطه نقد روحانیون مسیحی و کشیشها مسیحیت را به چالش میکشد. دامنهبه چالش کشیدن کشیشها در حوزه داستان نویسی قدمت فراوانی دارد در سریال پاپ جوان ابعاد غریزی و غلبه نفسانی و بدون امساک کشیشها روی محور تاثیر دارد و ناخواسته رمان پرنده خارزار (The Thorn Birds) نوشته کالین مک کلاف نویسنده استرالیایی در سال 1977 به نگارش درآمد. از روی این رمان در سال 1983 مینی سریالی تلویزیونی کوتاهی ساخته شد. روایت در مورد کشیشی است که میخواهد در واتیکان رشد کند اما هربار که به استرالیا بازمیگردد با مگی رابطه جنسی برقرار میکند.
نمونه رادیکالتر این سریال«جنایتهای پدر آمارو» است که توسط کارلوس کاررا ساخته شد. داستان فیلم درباره کشیش جوانی به نام آمارو است که در شهری کوچک مأموریت مییابد به پدر بنیتو در ادارهی کلیسا کمک کند.آمارو با دختری شانزدهساله آشنا میشود و به تدریج احساسات جنسی او فرصت ظهور و بروز پیدا میکند. امیلیا، از آمارو باردار میشود اما پدر روحانی از پذیرش مسئولیت کودک سر باز میزند و در جریان سقط جنین، امیلیا فوت میکند.
البته فیلمسازان در حوزه سینما از قدیم الایام با رهبران دینی و کشیشها مواجه داشتهاند نمونه بارز آن فیلم شب ایگوآنا (جان هیوستن) است که ریچارد برتون نقش کشیشی را بازی می کند که نمیتواند از نوشیدن مکرر مشروب و روابط نامشروع با زنان چشم پوشی کند.
در این سالها سینما درباره موضوع انحرافات جنسی در کلیسا فیلم های متعددی ساخته شده است و نمونه شاخص آن اسپات لایت (تام مک کارتی) است. داستانی در مورد روزنامه بوستون گلوب که از کودک آزاری در کلیسای کاتولیک ظاهرا پرده برداری کرد.
به هر حال کلیسا مکان مورد مقدسی از منظر سینماگران نیست و هر چند بار که توانسته اند نیشیگونی از مذهبیون با نقد شخصیتهای مذهبی گرفتهاند.نمونه توهین دیگری را فرانکو زفیرلی دگرباش ساخت.زفیرلی با وجود دگرباشی ادعا کرده بود که معتقد به کلیسای کاتولیک است و مدتی مشاور تصویری پاپ بندیکت شانزدهم بود. فیلم برادر خورشید خواهر ماه فرانسیس (یا فرانچسکو) که در زمان پاپ اینوست سوم، فرقه فرانسیسکن را در مسیحیت بنیان نهاد.
در این فیلم زفیرلی تاکید دراماتیک خاصی روی جلوه شیطانی و فریبکارانه پاپ اینوت سوم دارد، فیلمسازی که خودش را کاتولیک افراطی میداند چهره ریاکایانه ای را از پاپ در این فیلم به تصویر میکشد. نمود معجزهگری که با پاپ پاپ وارد چالش بنیادین میشود.
در سریال پاپ جوان در مورد کاراکتر «تونینو پتولای» (فرانکو پینللی) وجود دارد. مردی که ادعای شفا دارد و معلوم نیست توسط پاپ جوان چه بلایی بر سرش میآید. او دلش نمیخواهد غیر از خودش کسی قدرت معجزهگری داشته باشد و تاپایان سریال نیز سرنوشت «تونینو پتولای» نا معلوم میماند.
یکی از دیگر از آثار نفرت انگیز سینما در نقد مذهب به با دستمایه قرار دادن روایتی در مورد کلیسا و کشیشان، فیلم نام گل سرخ (ژانژاک آنو) محصول 1986 با اقتباسی از رمانی از امبرتو اکو،است. تاکید دراماتیک داستانی اثر بازهم درباره فساد و تباهی در کلیساست. کشیش انگلیسی با نام ویلیام باسکرویل (شان کانری) است که به همراه دستیارش آدسو ملک ( در اوایل قرن چهاردهم میلادی،) برای شرکت در پژوهشی مذهبی درباره عیسی (ع)، به صومعهای در شمال ایتالیا میروند. راهب بزرگ صومعه، باسکرویل را از مرگ مرموز یکی از کتابداران صومعه بزرگ آگاه میکند. در پس این قتلهای پیوستهای که در این صومعه اتفاق میافتد، باسکرویل پی به ارتباطات جنسی راهبهای جوان میبرد و متوجه می شود که توعه علمی همچنان توسط کلیسا سرکوب میشود.ظاهرا تنها روایت داستانی که روشنفکران از کلیسا در چنته دارند تجاوز جنسی و روابط مخدوش است و کشیشها را در اغلب روایتهایش دیو تصویر میکنند.
البته نقد جایگاه پاپ در آثار متعددی دستمایه فیلمهای متعددی بوده که میتوان غیراز برادرخورشید، خواهر ماه به «پاپ باید بمیرد» (پیتر ریچارسون) محصول 1991، «عذاب و اکستازی» (کارول رید) محصول 1965، «ما یک پاپ داریم» (نانی مورتی) محصول 2011 ، به نقد جایگاه پاپ میپردازد و به نوعی این جایگاه مذهبی را به چالش میکشد. شاید تنها فیلمی که پاپ را در جایگاه قهرمانی قرار میدهد فیلم سرخ و سیاه (جری لاندون) است که پاپ بر علیه نازیها قیام می کند و به همین دلیل جایگاه متفاوتی با همه پاپهایی را دارد که روی پرده سینما تصویر شدهاند.
اما نکته قابل تحلیل در مورد این سریال این است که سازندگان قصد کردهاند سریالی مشابه خانه پوشالی(محصول نت فلیکس) بسازنند. چون رقابت شدیدی میان نت فلیکس و HBO وجود دارد و در این رقابت کلیسا و جایگاه قابل اعتنای پاپ قربانی میشود. اگر سریال خانه پوشالی درباره مناسبات غیر انسانی کاخ سفید ساخته شده و سورونتینو تصمیم داشته مشابه این سریال را بسازد، راه را بسی اشتباه رفته است. چرا که رهبر کلیسای کاتولیک شدن برای پاپ در مسیر مذهب گام برداشته، اما فرانک آندرود (کوین اسپیسی) خانه پوشالی و همتایان واقعیاش از مرداب پلشت سیاست گذشتهاند و کاخ سفید و واتیکان به هیچ وجه قابل قیاس نیستند.
شخصیت های اصلی خانه پوشالی سیاستمدران هستند و هر تندروی و نگرش سیاسی رادیکال آنان برای تماشاگر جذاب است اما وقتی شخصیت های اصلی سریال افراد مذهبی هستند که جایگاه قابل اعتنایی دارند، مخاطب از تخریب اعتبار کلیسا با هر دین و آیینی رنج میبرد. در پایان فصل اول پاپ جوان، سکولارها و آتئیستها هستند که زبان به تشویق اثر گشودهاند. سورنیتنو نتوانسته در این سریال معجزه کند همانطور که نتوانسته معجزه کردن پاپ را توجیه معنایی کند و با نمایش دعا خوانی و نمایش تواما مقاربت، این سریال شرک نگارانه ، موجب برانگیختن اراده افراد به سوی زندگی معنوی نمیشود چون مذهبیون به توان محدود بشر آگاهند حتی در جایگاه پاپ.
منبع: آی نقد
سریال The Young Pope یکی از برجستهترین و متفاوتترین سریالهای شبکه HBO است که نباید آن را از دست بدهید.
«پاپ جوان» شاید شگفتانگیزترین سریالی بود که در سال گذشته تماشا کردم. بله، شاید حتی شگفتانگیزتر از «وستورلد» که ذهنمان را برای ۱۰ هفته شب و روز درگیر خودش کرده بود. چرا؟ خب، چون «پاپ جوان» اصلا چیزی نبود که انتظارش را میکشیدم، بلکه تجربهی به مراتب خفنتر، متفاوتتر و بهتری بود. مثلا با توجه به تبلیغات عظیم «وستورلد» و فیلمی که براساسش ساخته شده بود، میدانستیم با چه جور سریالی طرفیم؛ تریلر معمایی و رازآلودی در باب فلسفه و ماهیت هوش مصنوعی و خودآگاهی که محصول نهایی در همین حدود قرار میگرفت. اما خبری از این تبلیغات کلان و آمادگیهای قبلی در رابطه با «پاپ جوان» که با همکاری شبکههای اسکای آتلانتیک، کانال پلاس و اچبیاُ تهیه شده بود نبود. همانطور که از عنوان سریال هم مشخص است، میدانستیم جودلا نقش خیالی جوانترین پاپ کاتولیکهای جهان را برعهده دارد و داستان هم دنبالکنندهی فعالیتهای او در کلیسای واتیکان خواهد بود. از آنجایی که جوانبودنِ پاپ جدید به نظر اتفاق غافلگیرکنندهای میرسید، میشد حدس زد که سریال دربارهی نبردهای سیاسی و ساز و کارِ قدرت و فرماندهی در سلسله مراتبِ واتیکان باشد. تبلیغات بسیار کم اچبیاُ هم کمکی به بهتر فهمیدن ماهیت واقعی سریال نمیکرد و تنها چیزی که کم و بیش در رابطه با سریال میدانستیم به حدس و گمانهای خودمان از روی تریلرها و تصاویرش خلاصه شده بود.
بنابراین نه من، بلکه تقریبا تمام مطبوعات دنیا قبل از آغاز پخش سریال در امریکا به این نتیجه رسیده بودند که «پاپ جوان» یکی دیگر از سریالهای تیر و طایفهی «خانهی پوشالی»، «بازی تاج و تخت» و «مدمن» است. سریالی که باز دوباره قرار است به شخصیتِ مرد پریشانحال و آشوبزده اما خوشتیپ و باهوشی بپردازد که باید با دیگر کسانی که با وجود او حال نمیکنند و جایگاهش را میخواهند، مبارزه کند و دشمنانش را با هوشمندی و نقشههای حرفهای چپه کند. سریالی تیره و تاریک و جدی در حال و هوای «سوپرانوها» که اینبار سیستم کاری ناشناخته و کنجکاو برانگیز واتیکان را به عنوان کانون توجهاش برای سرک کشیدن به اتاقها و پشت پردهها و فال گوش ایستادن برای شنیدن پچپچهای ساکنانش انتخاب کرده بود. ایدهی جالب و البته بحثبرانگیزی به نظر میرسید. بعد از مافیاها، قطعههای قرون وسطایی و کاخ سفید، چه جای بهتری برای دنبال کردن سیاسیبازیها، نیرنگها و دسیسهچینیهای آدمهایش. مخصوصا با توجه به اینکه در واتیکان و مردانش سروکار داریم، همین تماشای تعاملات احتمالا کثیف و سوالبرانگیزشان را جالبتر هم میکند.
اما از اپیزود اول که چه عرض کنم، از همان چند دقیقهی اولِ سریال با تمام قدرت متوجه میشوید که «پاپ جوان» یکی دیگر از سریالهای تکراری دوران طلایی تلویزیون نیست، بلکه هیولای منحصربهفرد خودش است. بالاخره از پائولو سورنتینو، کارگردان تحسینشدهی ایتالیایی که با «زیبایی بزرگ» اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را هم در کارنامه دارد چیزی غیر از این انتظار نمیرفت. سورنتینو که تمام اپیزودها را کارگردانی و نوشته (یا جزو نویسندگان بوده) است، سریالی خلق کرده که درست مثل شخصیت اصلیاش انتظاراتتان را در هم میکشند. «پاپ جوان» نه تنها به لطف زاویهی دید سینمایی و زیباگرایانهی سورنتینو که در «زیبایی بزرگ» نشان داده بود معماری ایتالیا را خوب میشناسد، یکی از خوشگلترین سریالهایی است که تلویزیون به خودش دیده، بلکه کمدی/درامِ سورئالِ هجوآمیزِ عمیقی است که به جرات میتوانم بگویم عمرا بتوانید نمونهاش را در تلویزیون قرن بیست و یکم پیدا کنید. بله، حقیقت دارد. یکهو سریالی که به نظر تکراری و قابلپیشبینی میرسید، یکی از یگانهترین محصولات تلویزیون از آب درآمد.
«پاپ جوان» را باید تماشا کنید. توصیف کردن حالوهوای این سریال سختترین کاری است که میتوان انجام داد. «پاپ جوان» همزمان سریالی با محوریت شخصیت جودلا هست و نیست. همزمان سریالی دربارهی بازیهای قدرت واتیکان هست و نیست. همزمان سریالی جدی هست و نیست. «پاپ جوان» سریال بسیار سرگرمکننده و پر از غافلگیری است و همزمان اگر پایه بودید میتوانید در تکتک صحنهها و نماها و دیالوگهایش عمیق شوید و دربارهشان فکر کنید. «پاپ جوان» سریالی دنبالهدار که در طول ۱۰ اپیزود یک داستان یکسان را دنبال میکند است، اما همزمان در هر اپیزود وارد جادههای خاکی میشود و با پرداختن به خردهپیرنگها و کاراکترهای فرعی کاری میکند تا هر اپیزود را به عنوان فیلم سینمایی جداگانهای با تمام لحظات بهیادماندنی و خاص خودش برداشت کنید که از قضا دنبالهی قسمت قبلی هم محسوب میشود.
خلاصهقصهی سریال شاید دربارهی انتخاب شدن پاپ جوانی به اسم لنی بلاردو که میخواهد مدیریت سنتی واتیکان را کنار بگذارد و افکار عجیب و غریبش را به اجرا در بیاورد و همین به مخالفتهای قدیمیهای آنجا منجر میشود باشد، اما در واقع ابعاد داستانی و معنای سریال خیلی خیلی بزرگتر از این حرفهاست. «پاپ جوان» من را به یاد اشعار سهراب سپهری میانداخت. آره، حالا که دارم فکر میکنم میبینیم شاید بهترین چیزی که بتواند کار سورنتینو با این سریال را توصیف کند، شکل و ساختارِ اشعار سهراب سپهری است. دیدهاید سپهری چگونه با کنار هم گذاشتن کلمات ساده و متضادی مثل «قتل»، «جغجغه»، «تشک» و «بعد از ظهر»، چه معنای بزرگی را منتقل میکند. خب، چنین چیزی دربارهی «پاپ جوان» هم صدق میکند. همانطور که سپهری در جایی میگوید: «فتح یک قرن به دست یک شعر»، سورنتینو هم با «پاپ جوان» سعی میکند زندگی و هستی و تمام چیزهای باقی مانده را با یک سریال فتح میکند.
«پاپ جوان» به معنای واقعی کلمه دربارهی «همهچیز» است. از زندگی و ایمان و دوستی و عشق و کودکی و زیبایی گرفته تا خشونت و فلسفه و خدا و مرگ و ماوراطبیعه و زشتی. روایت داستانی که چنین موضوعات پرتعداد و گستردهای را در برمیگیرد به روش مرسوم انجامشدنی نیست. یا اگر هم شدنی باشد، امکان دارد بیش از اندازه هنری و جدی و قلنبه و سلنبه شود و ارتباطش با بیننده را از دست بدهد و در نهایت فقط به درد بهبه و چهچه منتقدان بخورد. اما سورنتینو از روش خندهدار، کنایهآمیز و سورئالی برای صحبت کردن دربارهی مسائل پیچیدهی سریالش استفاده کرده است و نتیجه به تجربهای تبدیل شده که همچون یک رویا بیقید و بند و بیپرواست، اما همزمان پاش بیافتد میتواند حسابی تکاندهنده و رومانتیک هم شود. ناسلامتی داریم دربارهی سریالی حرف میزنیم که نمای ابتداییاش جایی است که پاپ جوانِ مذکور در مرکز میدان سنت پیترِ واتیکان از زیر تپهای از نوزادانِ خواب کامپیوتری بیرون میآید و ناگهان خود از خواب بیدار میشود. پاپ جدید حمام میکند، لباس میپوشد و بعد از بالکنِ واتیکان برای مردمی که جمع شدهاند دربارهی موضوعات ناجوری سخنرانی میکند که باعث غصب آنها و غش کردنِ کاردینالهای ناظر ماجرا میشود. بعد از سخنرانی، یکی از کاردینالها او را از کلیسا اخراج میکند و او دوباره در تختخوابش از کابوس دیگری بیدار میشود.
سورنتیتو با این افتتاحیه نشان میدهد که بزرگترین اشتباهی که دربارهی این سریال میتوانیم مرتکب شویم، جدی گرفتنش است. «پاپ جوان» آمده تا حسابی خوش بگذراند و بازیگوشی کند. بعضیوقتها اصلا نمیدانید چه اتفاقی دارد میافتد. چرا ناگهان یک آبسردکن وسط تالارهای مرمری کاخ واتیکان ظاهر شده. چرا پاپ سعی میکند کانگورویی که به او هدیه دادهاند را با نگاهش و دستور دادن مجبور به پریدن کند. جایی که راهبهها با لباسهای بلندشان در حال گل کوچیک زدن هستند. یا جایی که پاپ از انداختن لیزر روی صورتش قاطی میکند. خلاصه با سریالی طرفیم که معلوم نیست در سکانس بعدیاش چه چیز دیوانهوار دیگری انتظارتان را میکشد. البته که هیچکدام از اینها بیمعنی و مسخره نیستند و صرفا جهت غافلگیری در داستان قرار نگرفتهاند. کابوس دیوانهوار لنی در آغاز اپیزود اول شاید در نگاه اول عجیب و بیمعنی به نظر برسد، اما در ادامه متوجه میشوید که چگونه به بهترین شکل ممکن آشوب ذهنی لنی در رابطه با مدیریت واتیکان را زمینهچینی میکند. یا مدتی بعد متوجه میشوید که چرا لنی زور میزند تا کانگورو را مجبور به پریدن کند.
جاذبهی مرکزی سریال اما خودِ لنی بلاردو است؛ یکی از درگیرکنندهترین شخصیتهای اصلی درامهای تلویزیونی سالهای اخیر. برداشتهای قبلیتان دربارهی او را فراموش کنید. لنی که نام پاپ پیوس سیزدهم را برای خودش انتخاب میکند شخصیت منحصربهفرد خودش را دارد. برای شروع کاردینالهای واتیکان فکر میکنند میتوانند از بیتجربگی و ناآشنایی یک پاپ آمریکایی در ایتالیا سوءاستفاده کنند و باور دارند که وسیلهی خوبی برای اجرای نقشهها و برنامههای شخصی خودشان پیدا کردند. اما پاپ پیوس سیزدهم خیلی زود ثابت میکند که فکرهای خاص خودش را برای کلیسا دارد و البته خیلی هفتخطتر و آبزیرکاهتر از چیزی است که بقیه فکر میکنند و همین موجب شوک و سراسیمگی آنها میشود که چه غلطی کردهایم و چگونه میتوانیم او را خام کنیم یا از شرش خلاص شویم. در همان روز اولِ آغاز فعالیتش، لنی قانون عدم سیگار کشیدن در کاخ که توسط پاپ جان پاول دوم تعیین شده بود را میشکند. برای صبحانه دستور نوشابهی رژیمی با طعم گیلاس میدهد و سر یکی از آشپزهای زنِ پیر کاخ که خیلی زود با او دخترخاله میشود داد میزند و او را به گریه میاندازد، مدام از دکمهای که برای خلاص شدن از شر جلسات حوصلهسربر برای پاپ در نظر گرفتهاند برای پیچاندن ملاقاتکنندگانش استفاده میکند و دیان کیتون در نقش خواهر مری (راهبهای که از کودکی لنی را در یتیمخانه بزرگ کرده) را به عنوان رییس و مدیر برنامههای خودش انتخاب میکند. بله، دیان کیتون هم در این سریال حضور دارد و به عنوان دست راستِ لنی حسابی میترکاند.
دشمن اصلی لنی اما کاردینال وویلو، وزیر امور خارجهی واتیکان است که بدجوری از رفتارهای غیرمعمول پاپ عصبانی میشود و وقتی متوجه میشود هیچ رقمه نمیتواند او را کنترل کند، دست به توطئهبازیهای جالبی برای جمعآوری اطلاعات بیشتر دربارهی لنی و گرفتن مچ او میزند. رابطهی لنی و وویلو پیچیدهتر و جالبتر از یک نبرد سیاسی صرف است. همانطور که در طول دو-سه اپیزود اول متوجه میشوید، نه لنی به عنوان یک پاپ انسان کامل و بینقصی است و نه وویلو یک عوضی تمامعیار. پاپبودن به معنی ایدهآلبودن نیست و علیه پاپ بودن هم به معنی شرارت مطلق نیست. در واقع از آنجایی که وویلو چیزی دربارهی پاپ جدید نمیداند و باور دارد او میخواهد با این رفتارش دودمان کلیسا را به باد بدهد، بنابراین بر خود میبیند تا بهطرز قابلدرکی به هرترتیبی که شده با او مقابله کند.
مخصوصا بعد از اینکه لنی تصمیم میگیرد برخلاف پاپهای گذشته به هیچوجه برای مردم سخنرانی نکند و در مکانهای عمومی ظاهر نشود. هیچ مصاحبهای را قبول نمیکند و اجازه نمیدهد هیچ عکس جدیدی از او منتشر شود. این تصمیم بزرگی است. از آنجایی که کلیسا با جذب مردم سر کار است و خرجشان را با پولهای آنها در میآورد، قطع کردن رابطهی پاپ با مردم به نظر وویلو و دیگر کاردینالهای بالارتبهی واتیکان خطرناک است. اما لنی باور دارد که یک مومن واقعی، از صدها مومن قلابی بااهمیتتر است. که این مردم هستند که باید خدا را جستجو کنند، نه اینکه خدا آنها را جستجو کند. درست یا غلط، لنی جوان است و جوانی هم به خاطر شورش، اعتراض و مبارزهطلبیهایش معروف است! جودلا به بهترین شکل ممکن چنان پاپ بااعتمادبهنفس، زهرآلود، اغواگر، موذی و کاریزماتیکی را به تصویر میکشد که حد ندارد. هیچکس دیگری به جز جودلا را نمیتوان برای این نقش تصور کرد.
مسئله فقط این نیست که پاپ پیوس سیزدهم خوشتیپ، سرکش و شیکپوش است، بلکه خودش میداند که پاپ غیرعادی و متفاوتی است و از آن به عنوان سلاحهایی برای گرفتن رگ خوابِ مخالفان و معترضانش استفاده میکند. در یک کلام همانطور که فرانک آندروود با خشونت و حتی دست زدن به قتل دشمنانش را نفله میکند، لنی روی صندلی مجللش تکه میدهد، به سیگارش پک میزند، لبخند میزند، نگاههای نافذش را همچون سوزن به درون قلب اطرافیانش وارد میکند و با کلمات تیز و بُرندهاش آنها را زخمی میکند و در همان حالت دنیا را روی انگشتش میچرخاند. لنی دنبال لابیگری و به دست آوردنِ دوستهای زورکی نیست. این بقیه هستند که باید کمکم به او جذب شوند. تمام این در حالی است که خواهر مری باور دارد که لنی قدیس است و میتواند معجزه کند و در مقابل خود لنی در پایان اپیزود اول خنده خنده برای کسی فاش میکند که به خدا باور ندارد. اگر پاپ به خدا باور نداشته باشد، پس چه کسی باید داشته باشد! آیا پاپ دچار بحران ایمان شده؟ هرچه هست، در طول فصل اول دوتا از مهمترین تمهای داستانی سریال قدیس بودن یا نبودن و ایمان داشتن یا نداشتنِ لنی هستند.
«پاپ جوان» یکی از بهترین سریالهای باپرستیژی است که اچبیاُ در سالهای اخیر روی آنتن برده است و البته یکی از متفاوتترینشان. ساختهی سورنتینو بیشتر از اینکه «بازی تاج و تخت» یا «وستورلد» باشد، «باقیماندگان» (The Leftovers) است و در جمع سریالهای هنری و غیرمتعارف این شبکه قرار میگیرد که اگرچه برچسب «عامهپسند» روی آن نخورده، اما این به معنی عامهپسند نبودن آن نیست. «پاپ جوان» یکی از معدود سریالهای تلویزیون است که تا پایان فصل اول تمام کاراکترهای اصلیاش را دوست داشتم. حتی آنهایی که اصلا فکرشان را نمیکردم. سریال میداند گناهان و خطاهای کاراکترهایش تمام شخصیتشان را تشکیل نمیدهند و در عوض همیشه سعی میکند تا به بهترین شکل ممکن به روانشناسی آنها بپردازد. مهمتر از تمام اینها باید بدانید «پاپ جوان» برخلاف ظاهرش، با مسائل بسیار عمیقتر و انسانیتری کار دارد و خودش را در حد یک فیلم دینی تبلیغاتی پایین نمیآورد. «پاپ جوان» دربارهی پاپی پیر است. یا به قول خودِ لنی: «من یه یتیمم و یتیمها هیچوقت جوون نیستن».
منبع: زومجی
«پاپ جوان» یکی از بهترین مجموعههای تلویزیونی است که با همکاری شبکههای اچ بیاو، چنل پلاس و اسکای ساخته شده است و قدرت فیلمساز خلاق ایتالیایی، پائولو سورنتینو را بهنمایش میگذارد. سورنتینو که میتوان او را آخرین بازمانده از فیلمسازان محبوب ایتالیایی بهشمار آورد در کارنامهاش ساخت آثاری چون «زیبایی بزرگ» و «جوانی» را دارد و تا بهحال موفق به اخذ جوایزی معتبر از فستیوال کن و رویدادی چون اسکار شده است. سورنتینو زمانی که تصمیم گرفت در اثر بعدیاش به شخصیت مهمی چون پاپ بپردازد، متوجه بود که تنها مدیومی که میتواند این اثر را در آن عرضه کند، تلویزیون است. مدت زمان طولانی ماجرایی که سورنتینو قصد روایت آن را داشت تنها در قالب مجموعهای تلویزیونی امکانپذیر بود و همین تصمیمگیری صحیح باعث شد با یکی از ارزشمندترین سریالهای چندسال گذشته مواجه شویم.
مجموعهای که بدون درنگ در رتبه برترینها در عصر طلایی تلویزیون قرار میگیرد. جود لاو؛ بازیگر توانای انگلیسی، پس از مدتها، نقشآفرینی بدوننقص و کاملی ارائه داده است و حتا میتوان «پاپ جوان» را در کارنامه لاو با بهترین نقشآفرینیاش یعنی نقش مکمل در «آقای ریپلی با استعداد» مقایسه کرد. لاو در این اثر نقش اولین پاپ آمریکایی و جوانترین پاپ تاریخ را ایفا میکند. شخصیتی که با نقابی از بیمیلی به موقعیتی که به دست آورده بود تمام دنیای کاتولیکهای جهان را دچار تحول کرد و تنها با تماشای چندین ساعت از این ماجرا میتوان بهدرستی شخصیتی که بهتصویر کشیده شده را شناخت.
هنگامی که از دودکشهای واتیکان دود سفید (هنگامی که پاپ جدید انتخاب میشود) به آسمان برخاست هیچکس فکر نمیکرد یک آمریکایی جوان بهعنوان رهبر کاتولیکهای جهان انتخاب شده باشد. لنی بلاردو دوران کودکی عجیبی را پشتسر گذاشته بود و حال بهعنوان جوانترین پاپ تاریخ بشریت انتخاب میشد. او بچهای سرراهی بود که در گردابی از تناقضها گرفتار شده بود. برای پاپ جوان شیوه زندگی دیگران یا حزبی که در آن فعالیت میکردند اهمیتی نداشت. او ترس از خدا را مهمترین رکن رستگاری انسانیت میدانست و وضعیت زمانهاش را (باتوجه به همین باور) ناشایست درنظر میگرفت. او مانند رهبران دیگر کلیسای کاتولیک علاقهای به نشان دادن چهره خود در انظار عمومی نداشت و از مصاحبه با شبکههای تلویزیونی خودداری میکرد. او مردم را نسبت به مشکلاتی که در جهان رخ میدهد مسئول میدانست و دلیل بروز این مشکلات را دوری دلها از خدا میدانست. ترس از خدا را عامل اصلی پیشرفت جوامع میدید و در اولین سخنرانیاش که در تاریکیمطلق انجام شد، تمام مردم را برای رسیدن به این وضعیت شماتت کرد. لنی، نام پاپ پیوس سیزدهم را برای خود برگزید و با هیچیک از تشکیلات دیگر که قصد همکاری با واتیکان را داشتند بهراحتی کنار نیامد. از سویی دیگر لنی، جزو اولین پاپهایی بود که سیگار میکشید و اعتمادبهنفس بسیار بالایی داشت و برخلاف همتایانش به شخصی که از در ضعف با او همکلام میشد احترام نمیگذاشت و در اولین فرصت او را اخراج میکرد. بیرحمی خاصی در برخورد با اشخاصی که قصد چاپلوسیاش را داشتند بهخرج میداد و جلبکردن اطمینانش کاری غیرممکن بهنظر میرسید. لنی گرفتار گونهای افسردگی بود که نشأت گرفته از دوران کودکی و یتیمیاش بود.
ماجراهای مجموعه تلویزیونی «پاپ جوان» از زمانی آغاز میشود که او اولین روز پاپ بودنش را پشتسر میگذارد، او که میداند با نشستن بر چنین جایگاهی دشمنهای زیادی برای خود بهوجود آورده است، بدون درنگ و از موضع قدرت با تمام اشخاصی که به دیدارش میآیند سخن میگوید. در دقایق ابتدایی قسمت اول سریال شاهد آن هستیم که لنی از میز پرطمطراقی که بهعنوان صبحانه برای او چیده شده، انتقاد میکند. سپس با کاردینال وویلو، وزیر امور خارجه واتیکان (فردی موذی و سیاستمدار) که قصد دارد راه کنار آمدن با قوانین را به او آموزش دهد، بهتندی برخورد میکند و سرپرست پا بهسن گذاشتهاش خواهر ماری (دایان کیتون) که راهبهای بینام و نشان است را به واتیکان فرامیخواند و بهعنوان دستیارش به دیگران معرفی میکند. تمام این تصمیمگیریهای عجیب پاپ جوان که تا قسمت آخر فصل ادامه دارد، باعث تعجب دیگر کاردینالها، اشخاصی که در واتیکان حضور دارند و سیاستمدارهای وابسته به این ارگان میشود و ناگفته پیداست که پائولو سورنتینو، شوخ طبعی را به چاشنی اصلی خوراکی که در مقابل دارید، مبدل کرده است. سورنتینو با هوشمندی جهان اصلی قصهاش را با طنز پیش میبرد و در کنار وقایع عجیبی که شاهد آن هستیم، همواره لبخندی بر لب خواهیم داشت.
موقعیت پیش آمده در این سریال که حضور کاردینالها و اشخاص مهم دنیای سیاست از سرتاسر جهان در واتیکان را فراهم میکند، این بهانه را به سورنتینو داده است تا از بازیگران معتبر بینالمللی بهترین استفاده را ببرد، حضور دایان کیتون آمریکایی، سیسیل دفرانسِ فرانسوی، سیلویو اورلاندو ایتالیایی و خاویر کامارا (او را از «با او حرف بزن» شاهکار پدرو آلمودوار بهخاطر داریم) اسپانیایی، خود دلیل محکمی بر اثبات این ادعاست.
یکی از نکات تحسینبرانگیزی که در مورد مجموعه تلویزیونی «پاپ جوان» میتوان به آن اشاره کرد رویکرد سورنتینو در استفاده از دنیای حقیقی و خیالی در بدنه اصلی اثر است. به این ترتیب مخاطب در لحظاتی با تصورات و تخیلات شخصیت اصلی قصه همراه میشود و از دنیای حقیقی فاصله میگیرد. سورنتینو محیط داخل واتیکان را بسیار مسکوت و گاهی خستهکننده بهتصویر کشیده است و این درحالی است که تصورات لنی تفاوتهای زیادی با دنیای حقیقی دارد. برای مثال لنی در اولین روزی که بهعنوان پاپ انتخاب شده است در تصوراتش بهروی بالکن مشهور کاخ میرود و سخنرانی بسیار تندی رو به میدان سنتپیتر روانه مردمی که از صبح در انتظار شنیدن نطق او هستند، میکند. او فراموشکاری بندگان را بزرگترین گناه دانسته و تمام حاضران در میدان سنت پیتر را مستحق مجازات میداند. این تمهید سورنتینو که مرزبندی دقیقی روی واقعیت و تخیل انجام داده است به بهترین نحو توسط جود لاو اجرا شده است. لاو بهدرستی با نشانهگذاری مرز تخیلات شخصیتی که ایفاگر آن است را از دنیای حقیقی متمایز میکند، این در صورتی است که مخاطبان بهدرستی در جریان تفکرات وی قرار گرفته و از سویی دیگر عکسالعمل حقیقیاش در دنیای واقعی را نظاره میکنند. به این ترتیب شما در میانه فصل حس همذاتپنداری بسیار قدرتمندی با کاراکتر اصلی داستان دارید و با پیشرفتن قصه جهانی که لاو و سورنتینو در برابر شما قرار دادهاند را بهتر درک میکنید.
بهنظر میرسد پائولو سورنتینو در تصویرسازیهای مجموعه تلویزیونی «پاپ جوان» استفادههای زیادی از شیوه انیمیشنسازی تری گیلیام کرده است، شخصیتها بهشدت شبیه به کاراکترهای انیمیشنی هستند و حتی از لحاظ ظاهر فیزیکی با همین تناسب انتخاب شدهاند. برای مثال در اپیزود اول که لنی سخنرانی تندش را در خیال به پایان میرساند، متوجه حضور سه کاردینال قرمزپوش در گوشهای از بالکن میشود. حرکت دوربین لوکا بیگازی (فیلمبردار آثار سورنتینو) بهخوبی حس کاریکاتوری بودن موقعیت را به مخاطب منتقل میکند، این درحالی است که این بازیگران بهصورتی انتخاب شدهاند که گویی از دل انیمیشن گیلیام یا تیم برتون بیرون آمده و حقیقی نیستند.
در پایان باید گفت که مجموعه تلویزیونی «پاپ جوان» فارغ از پیامهای مذهبی و سیاسیای که دارد اثری ارزشمند از حیث ساختار و بازیگری است، سورنتینو با انتخاب چنین سوژه پرحاشیهای باردیگر قدرت خود در مقابله با فرهنگ عامه ایتالیا را بهنمایش گذاشته است. سورنتینو با «زیبایی بزرگ» خوشگذرانی و فرهنگ تنبلی کشورش را زیر ذرهبین گذاشت و با قدرت آن را نقد کرد. حال با مجموعه «پاپ جوان» قدمی بزرگتر برداشته و کینهجویی مذهبی سوءاستفادهگران در کشورش را به باد انتقاد گرفته است. «پاپ جوان» مانند دیگر آثار سورنتینو گزارشی از یک موقعیت است. موقعیتی که در میان تلخی و طنز برههای از زندگی مردم ایتالیا (در اینجا کاتولیکها) را بهتصویر میکشد. «پاپ جوان» سوالهای زیادی برای مخاطبانش بهوجود میآورد و با اینکه از زبان تندی در مطرح کردن برخی مسائل استفاده کرده اما احترام طیفهای مختلف مخاطبان را نگاه داشته و سعی دارد در کنار زیباییهای بصری که نمایش میدهد پرسشهایش را مطرح کند. «پاپ جوان» جزو معدود مجموعههای تلویزیونی عصر حاضر است که میتوان آن را دودهه دیگر هم تماشا کرد و از روایتی که ارائه میدهد بیشک لذت برد.
منتقد: یوآن فرگوسن (گاردین)
منبع: سایت نقد فارسی