نقدی بر سریال چرنوبیل – دروغ!
بعضی فیلمها و سریال ها واقعاً بار آموزشی و اخلاقی بالایی دارند و حتی الهام بخش شیوه های درست انسانیت اند؛ سریال چرنوبیل یکی از آنهاست. به دلیل مطالعاتم در حوزه های مهندسی ژنتیک، مدیریت و فلسفه، این مینی سریال پنج قسمتی از همان قسمت اول با نشان دادن نحوه برخورد انسانها با یک بحران مثل یک واحد درسی دانشگاهی برایم شد. سعی کردم نقدهای منتقدان داخلی هرچه در این زمینه نوشته شده را پیدا کنم و بخوانم تا در نوشتن این نقد کوتاه، از زیاده نویسی خودداری کنم.
درس چرنوبیل:
” حقیقت ورای آرمانها، باورها، اعتقادات، ارزشها، قرمانها، سیاستها و مصلحت اندیشی هاست!”
- مصلحت اندیشی! : (در قسمت اول) می بینیم که وقتی سران نیروگاه دور هم جمع می شوند، پیر جمع آنها را به مصلحت اندیشی و عدم ایجاد تشویش در اذهان عمومی تشویق می کند.
- دروغگویی! : “ارزش صداقت بسیار بیشتر از امید است!” (برگرفته از مجله اکونومیست). بنا به مصلحت اندیشیده شده ، تصمیم بر ساده اندیشی، سهل گیری و پنهان کردن حقیقت می گیرند تا مردم دچار وحشت نشوند!
- آرمانی اندیشیدن! : پیر جمع، جوانی که معتقد به تخلیه فوری شهر بود را به عدم اعتقاد به آرمانهای رهبر فقیدشان (لنین) متهم کرد، و در مقابل از افرادی که با عدم شفافیت و دست کم گرفتن مسئله موافق بودند حمایت کرد (آنها تصور می کردند که در همان ساعات اولیه –ساعات خیر- شرایط را تحت کنترل دارند).
- قطع ارتباط! : پیر جمع به بهانه جلوگیری از انتشار اخبار غلط دستور قطع خطوط تلفن شهروندان و رفت و آمد بین شهرها را صادر می کند.
- قهرمانان خیالی! (باور خیالی به قهرمان بودنشان) : آنها این بحران را نه مسئله ای تهدید کننده برای جان مردمشان، بلکه فرصتی مغتنم برای به رخ کشیدن خودشان (درخشیدنشان) و تقدیر از خودشان می بینند! خود را چون دن کیشوتی می بینند که خیال نجات شهزاده ای از دست اژدها (آسیاب بادی) را دارد به هوس کامجویی از آن! آنان وطن پرست نیستند، آنان انسان دوست نیستند، آنان خودخواهان و فراعنه زمان خود هستند.
- سرکوب حقیقت با چماق! : با خشم و توهین و فریاد بر سر متخصصان با وجدان سعی در سرکوب صدای حقیقت و ندای وجدان آنان می کنند.
- ژست علمی به خود گرفتن! : با این ژست بسیار عالی می توان شواهد و مستندات متخصصان با وجدان را بی ارزش نشان داد و حتی به آنان تهمت دروغگو و خائن زد!
- دانشمند با وجدان: مکتب فلسفی سودگروی معتقد است که انسانها موجوداتی سودگرا هستند و در تمامی شرایط و لحظات تنها به سود شخصی خود می اندیشند. با توجه به تعریف آمده می توان گفت: وای به حال کشوری که دانشمندانش برای سود احتمالی ویا حتی واقعی حال و آینده خود، زبان و قلم خود را به میل افراد نزدیک به هسته قدرت آن جامعه برانند! پروفسور والری لگاسف، دانشمند با وجدانی که با وجود همه تلاشهایش از درد وجدان، دو سال بعد از واقعه خودکشی کرد مطمئناً از این دسته از افراد نبود.
- عدم شایسته سالاری: عدم شایسته سالاری معضلی است جهان گیر که کم و بیش همه دولتها و شرکتها با آن دست به گربیان اند -در شرایط عادی شاید خیلی چیز مهمی به نظر نیاید- مثلاً یک کفاش رئیس دانشمندان هسته ای بشود (!)، معضل آنجایی شروع می شود و خودش را نشان میدهد که سیستم با بحران (مسئله ای غامض و نادر) روبرو شود، در این زمان است که نظام شایسته سالار خودش را از نظام بنده پرور جدا می کند و ضرورت خودش را باز می شناساند.
- وقتی مشت آهنین (نظامیان و سرویس های اطلاعاتی) بجای کنترل مردم، برای بستن دهان دانشمندان استفاده می شود! : در تمام طول سریال شاهد تقلا و تلاش دانشمندان برای ایجاد دیالوگی منطقی با نظامیان و سرویسهای اطلاعاتی هستیم. دانشمندان هم فکر میکنند که نظامیان هم از جنس آنها بوده و زبان منطق و دیالوگ (گفتگوی دو جانبه) را درک می کنند، غافل از اینکه: “نظام چرا ندارد!”
- حقیقت و تنهایی: زمانی که دانشمند داستان شروع به گفتن حقیقت می کند می بینیم که چقدر تنها و تنهاتر می شود، بطوری که در نهایت و در تنهایی بعد از ضبط و ثبت حقیقت برای آیندگان اقدام به خودکشی می کند.
- کلام آخر: دروغ: یکی از دیالوگهای ماندگار که پروفسور والری لگاسف در اواخر قسمت پنجم در دادگاه می گوید بسیار قابل تأمل است: “ما الان در محدوده خطر هستیم، بخاطر رازها و دروغهامون!”