برای ایرانیها در یک دهه گذشته محصولات تلویزیونی کره جنوبی بسیار شناخته شدهتر از آثار سینمایی آنها بوده است. سریال هایی مثل «جواهری در قصر» و «افسانه جومونگ» از محصولات موفق این کشور حسابی در ایران جریان ساز شدند و اقبال عمومی زیادی به دست آوردند، اما در زمینه سینما هم کره جنوبی قدمت زیادی دارد. البته بخش زیادی از تاریخچه سینمای آنها با شراکت یا تحت لوای ژاپنیها بوده اما از آن دوران که به پیش از دهه 50 میلادی بازمیگردد آثار چندانی باقی نمانده است. دهه 50و 60میلادی را میتوان دوران طلایی و شکوفایی سینمای کره جنوبی دانست؛ دورانی که ساخت فیلمهای سینمایی داخلی و استقبال مردم کره جنوبی از فیلمهای ساخت کارگردانان خودشان به اوج رسید. با این حال از اواخر دهه 60 سینمای کره جنوبی به دلیل ظهور نظامیان و جو دیکتاتوری موجود در حاکمیت این کشور با افول و سانسور فراوانی مواجه شد و حتی تا مرز نابودی هم پیش رفت، اما از آنجایی كه طبق قانون نانوشتهای تاریخ نشان داده هنر همیشه راه خود را باز میکند، از اواخر دهه80 میلادی حاکمیت کرهجنوبی کمی فضا را برای سینماگران این کشور باز کرد و اجازه داد سینمای این کشور نفس تازهای بکشد. فیلم سازی در این دوران از سیطره و انحصار چند کمپانی خاص خارج شد و تهیهکنندگان و کارگردانان مستقلی هم که چندان با نگاه دولتی حاکم همسو نبودند اجازه کار پیدا کردند.
روند رو به رشد سینمای کره از اواسط دهه 90 آغاز شد و از اوایل قرن 21کارگردانان کرهای باز هم توانستند خود را در سطح جهانی بالا بکشند و آثاری خلق کنند که مخاطبان علاقه مند به سینما در هر جای دنیا را با خود همراه کنند. در دو دهه گذشته کارگردانان کرهای آثار بسیار خوبی در زمینه سینمای جنایی و وحشت ساختهاند و تقریبا میتوان گفت سالانه دستكم به اندازه انگشتان یک دست آثار قابل قبولی از سینمای این کشور به مخاطبان سینما عرضه میشود. پیشرفت سینمای کره پس از رفع محدودیتها به جایی رسید که با وجود این که اغلب کمپانیهای بزرگ هالیوودی در این کشور نماینده دارند و عرضه فیلمهای غیر کرهای در این کشور محدودیت ندارد، اما جز فیلم «آواتار» جیمز کامرون باقی فیلمهای پرفروش یک دهه گذشته این کشور فیلمهای تولیدی کارگردانان کرهای است. به طوری كه سینمای این کشور در سال 2013 توانست رکورد شگفتانگیز 200 میلیون مخاطب را به دست آورد و این یعنی هر کرهای به طور میانگین چهار بار در طول سال برای رفتن به سینما بلیت خریده است. این هفته به سراغ معرفی شش اثر از شش کارگردان سرشناس معاصر کره جنوبی رفتهایم. فیلمهایی که از طیفهای مختلف فیلمسازی در این کشور انتخاب شدهاند و توانستهاند نظر مخاطبان فراتر از کشور خودشان را به دست آورند.
قطار بوسان (TRAIN TO BUSAN)
مقوله مردگان متحرک یا همان زامبیها از آن دست موضوعاتی است که بیشتر متعلق به سینمای هالیوود و از اواخر دهه 70میلادی ساخت فیلم براساس آن باب شد و تا امروز دهها اثر با این محوریت ساخته شده است، اما امسال یک کارگردان جوان کرهای به نام سانگ هو یئون دست به کاری متفاوت در زمینه ساخت فیلم با محوریت زامبیها زد. او در حالی که معمولا داستان این گونه موجودات در کوچه پسکوچههای شهر یا در دل شب اتفاق میافتد زامبیها را سر ظهر داخل قطار سریعالسیری برد که قرار است از شهر کوچکی راهی شهر بزرگ بوسان شود. قهرمان اصلی داستان مهندسی است به نام سئوک وو که به تازگی از همسرش طلاق گرفتهاست. او دختر کوچکی به نام سوآن دارد که قرار است او را برای دیدن مادرش به بوسان ببرد. همزمان با تصمیم سئوک ویروسی در کل کشور کره جنوبی منتشر شده که مردم را تبدیل به زامبی میکند و از بد حادثه پس از یک درگیری پرتعلیق و در آخرین لحظات قبل از حرکت قطار یکی از این زامبیها وارد قطاری میشود که سئوک وو و دخترش در آن حضور دارند. در کنار آنها مردی با همسر پا به ماهش و یک ولگرد بیخانمان هم در قطار حاضرند که در طول داستان با سئوک و دخترش برای نجات پیدا کردن از دست زامبیها همراه میشوند. کارگردان جوان فیلم هم در زمینه خلق قصهای غیرتکراری با محوریت زامبیها کار مشکلی داشته و هم لوکیشن بسیار سختی را برای روایت داستانش انتخاب کردهاست. در طول داستان به تدریج همه مسافران گرفتار ویروس میشوند و راهروهای قطار پر میشود از زامبی. صحنههای تعقیب و گریز زامبیها برای حمله به انسانهای ویروسی نشده در قطار تکان دهنده و جذاب از کار درآمده است.
فیلمی که سانگ هو یئون خلق کرده یک نقطه قوت مهم دیگر هم دارد و آن هم به چالش کشیدن اخلاق انسانها در مواقع رو در رو شدن با خطر است. در فیلم او جز تعداد معدودی از آدمها بیشتر افراد برای رها شدن از چنگ زامبیها حاضر به قربانی کردن آدمهای اطرافشان میشوند و او بی رحمانه مفهوم فداکاری بین آدمهای امروزی را در فیلم خود به چالش میکشد. فیلم پایانی غافلگیرکننده و تراژیک دارد. دونگ یو، دانگ سئوک ما، یو میجونگ، سوآن کیم و ووشیک چوی بازیگران اصلی این فیلم هستند. در کارنامه کاری این کارگردان دو انیمیشن موفق «The King of Pigs» و «The Fake» هم دیده میشود.
خاطرات یك قتل (MEMORIES OF MURDER)
شاید خیلیها «زودیاک» به کارگردانی دیوید فینچر (محصول 2007) را بهترین فیلمی بدانند که تا به حال درباره قاتلان سریالی دستگیر نشده ساخته شدهاست، اما احتمالا اگر همان مخاطبان فیلم «خاطرات یک قتل» به کارگردانی جوون هو بونگ و محصول سال 2003 را ببینند دیگر با اطمینان از بهترین بودن «زودیاک» صحبت نمی کنند. این فیلم که براساس یک داستان واقعی است و اتفاقات آن در سال 1986 رخ میدهد از هر جهت فیلم بهتری نسبت به اثر فینچر است. ماجرا در یک شهر کوچک و در اوج درگیریهای سیاسی کشور کره جنوبی اتفاق میافتد. جنازه دو زن زیبا که به شکل فجیعی به قتل رسیدهاند کارآگاهان محلی شهر، کارآگاه پارک(کانگ هو سونگ) و کارگاه چو(رویها کیم) را دچار دردسری اساسی میکنند. آنها با روش همیشگیشان یعنی ترساندن متهم و به زور کتک زدن و تحت فشار قراردادن آنها اعترافاتی زورکی میگیرند تا پرونده سریعتر مختومه شود، اما این مساله در رسانهها انعكاس داده میشود و آبروی پلیس شهر میرود، تا اینکه مامور ویژهای از سئول به نام کارآگاه سئو (سانگ کیونگ کیم) وارد شهر میشود تا در حل پرونده به آنها کمک کند؛ کارآگاهی که چندان با روشهای پارک و چو موافق نیست و همین موضوع تنشهای جالبی بین آنها ایجاد میکند. «خاطرات یک قتل» از نظر روانشناسی اثری است که در عین پیچیدگی موضوعی به سادهترین زبان ممکن به تصویر کشیده شدهاست. جوون هو بونگ به عنوان کارگردان سعی کرده ترس و تعلیق را با استفاده از فضای ساده و خلوت شهر کوچکی که داستان در آن اتفاق میافتد به تصویر بکشد که موفق هم بودهاست. فیلم لحظات تعقیب و گریز و حتی کمدی خوبی دارد که باعث میشود لحظهای مخاطب حواسش از فیلم پرت نشود. این کارگردان فیلمهای موفق دیگری چون «Mother»، «Snowpiercer» و «The Host» را هم در کارنامه سینمایی خود دارد که این آخری چهارمین فیلم پرفروش تاریخ سینمای کره جنوبی لقب گرفته است.
سه گانه انتقام (THE VENGEANCE TRILOGY)
بدون شک پارک چان ووک یکی از بهترین کارگردانان معاصر کرهای است و سه گانه «انتقام» یکی از بهترین سه گانههای تاریخ سینما. این سه گانه با سه داستان و سه اسم متفاوت یکی از پیچیدهترین رفتارهای بشری یعنی انتقام را بررسی میکند. این سه فیلم به ترتیب «همدردی با آقای انتقام/Sympathy for Mr. Vengeance»، «رفیق قدیمی/ Oldboy»، «خانم انتقام/ Lady Vengeance» نام دارند که در سالهای 2002، 2003 و 2005 ساخته شدهاند. داستان «همدردی با آقای انتقام» حول یک خواهر و برادر میچرخد. خواهر نارسایی کلیه دارد و برای زنده ماندن باید هرچه سریعتر یک کلیه برایش پیدا کنند و برادر مادرزاد کر و لال است. آنها برای پیدا کردن کلیه به در بسته میخورند و تصمیم میگیرند دست به کار خطرناکی بزنند که نتیجه فاجعه باری به همراه دارد و باعث میشود پدری برای انتقام مرگ دخترش به سراغ آنها بیاید. در «رفیق قدیمی» مردی توسط یک ناشناس دزدیده شده و 15 سال در یک اتاق حبس میشود. یک روز مرد بی آن که بداند چرا و چگونه از آن اتاق آزاد میشود و بلافاصله به دنبال پیدا کردن زن و بچه اش، دلیل این حبس 15 ساله و انتقام از مقصر ماجرا میرود. در «خانم انتقام» هم که یانگ آئه لی بازیگر نقش یانگوم در آن بازی میکند ماجرای زنی روایت میشود که به جرم قتل یک بچه 5 ساله 13 سال به زندان میافتد و زمانی که بیرون میآید به سراغ گرفتن انتقام از کسانی میرود که مقصران اصلی مرگ پسر بچه بودهاند.
سه گانه «انتقام» از معدود سه گانههایی است که هر سه قسمت از کیفیت مشابهی برخوردارند. البته «رفیق قدیمی» مطرحترین فیلم این سه گانه است که با تحسین بسیاری همراه شد، جایزه ویژه هیات داوران جشنواره کن را به دست آورد و کوئنتین تارانتینو آن را یکی از بهترین فیلمهای عمر خود نامید. اسپایک لی کارگردان سرشناس هالیود هم نسخه آمریکایی این فیلم را با حضور جاش برولین ساخت که بد از کار درآمد. مهمترین ویژگی سه گانه «انتقام» این است که کارگردان بدون هیچ ترس و ابایی اوج خشونت ممکن برای گرفتن انتقام توسط شخصیتهای اصلی را به تصویر میکشد، اما آنچه در پایان هر سه قسمت مخاطب با آن مواجه میشود پشیمانی و نارضایتی آنها از انتقامی است که گرفتهاند. این نکته بسیار مهمی است که بارها از منظر روانشناسی به آن پرداخته شده:«آیا افراد پس از گرفتن انتقام از کسی که به آنها ظلمی روا داشته از نظر روانی به آرامش میرسند؟» و جواب کارگردان سه گانه در هر سه فیلمش منفی است! پارک چان ووک فیلمهای مهم دیگری چون «Thirst»، «Stoker» را هم ساخته و فیلم جدیدش «The Handmaiden» هم با استقبال خوب منتقدان مواجه شده است.
یك روز سخت (A HARD DAY)
سئونگ هان کیم در چهارمین تجربه کارگردانی خود در سال 2014 به سراغ ساخت اثر مهیجی رفته که میتوان آن را یکی از بهترین آثار اکشن پلیسی دو دهه اخیر سینمای کره جنوبی دانست. «یک روز سخت» داستان پلیسی به نام گان سو کو (سان کیون لی) است که مادرش به تازگی از دنیا رفته و او برای مراسم خداحافظی با مادرش پیش از دفن با سرعت سرسام آوری به سمت بیمارستان میرود که ناگهان در جادهای خلوت با مردی به شدت تصادف میکند. گان سو کو وقتی از ماشین خود پیاده میشود متوجه میشود مرد مرده. او که از این اتفاق بسیار ترسیده جنازه را پشت ماشین خود میگذارد و به دنبال راهی میگردد که جنازه را سر به نیست کند. گان سو کو که از قضا پلیس رشوه گیری است در نهایت موفق میشود با روشی عجیب و منحصر به فرد جنازه را سر به نیست کند، اما در حالی که تصورش این است که همه چیز به خیر و خوشی تمام شده ناگهان یک نفر به او زنگ میزند و میگوید او را در لحظه تصادف ماشین دیده و اگر کاری را که میخواهد انجام ندهد به اداره پلیس میرود و او را لو خواهد داد. یک فیلم سراسر هیجان و تعلیق، پر از صحنههای تعقیب و گریز و ابداعات تصویری جذاب که باعث میشود مخاطب اصلا نفهمد دو ساعت زمان فیلم چگونه سپری شد. شاید یکی از نکات جالب فیلم کنایههای کارگردان به فساد موجود در اداره پلیس کره جنوبی است که باعث میشود آنها نتوانند در مواقع لازم با سرعت و قاطعیت به مقابله با یک جنایت بپردازند. سئونگ هان کیم در «یک روز سخت» نشان میدهد فساد در پلیس این کشور و همدستی پلیس و تبهکاران به قدری سیستماتیک شده که اصلا جای تعجب ندارد پشت هر جنایت یا فسادی در شهر پای یک پلیس در میان باشد. پایان بندی غافلگیرکننده فیلم هم از ویژگیهای مثبت فیلم است. فیلم «The Tunnel» از این کارگردان هم اثر قابل توجهی است.
ویلینگ (WAILING)
بدون شک شرق آسیا در ساخت آثار ژانر وحشت تبحر فراوانی دارد. یک سری از آثار تاثیرگذار ساخته شده در این گونه سینمایی از سالهای دور تا امروز متعلق به چین، ژاپن و کره جنوبی است که البته سهم ژاپنیها به مراتب بیشتر است. با این حال فیلم سینمایی ویلینگ به کارگردانی هونگ جین نا که در سال 2016 ساخته شده یکی از بهترین آثار دو دهه اخیر سینمای وحشت در شرق آسیاست؛ فیلمی که به شکل هوشمندانهای افسانه، سیاست و آداب و رسوم قدیمی کرهایها را با هم مخلوط کرده و در قالب یک فیلم امروزی ارائه داده است. مهمترین ویژگی این فیلم تلاش برای خلق ترسهای عمیق و پرهیز از خونریزی و سلاخی زیاد برای ترسناکتر کردن فیلم است. داستان «ویلینگ» در دهکدهای کوچک رخ میدهد که به تازگی قتلهای عجیب و غریبی در آن اتفاق میافتد. نکته مشترک این قتلها بلایی است که سر قاتلان میآید. اهالی قدیمی دهکده معتقدند این اتفاقات بر اثر وجود یک نیروی شیطانی رخ میدهد، اما نظرجونگ گو این نیست. جونگ گو(دو وون کواک) عضو پلیس محلی است و با این که تا به حال با چنین پرونده جنایتهای عجیبی مواجه نشدهاست، اما صد در صد معتقد است ماجرای نیروی شیطانی ساخته ذهن آدمهای خرافاتی و واقعیت ندارد. هر چه از ماجرا میگذرد، او با موقعیتهای هولناکی مواجه میشود و در راه تحقیق برای کشف حقیقت ماجرا کمکم به واقعیتهای ترسناکی پی میبرد. واقعیتهایی که نشان میدهد واقعا یک نیروی شیطانی وارد دهکده آنها شده و تصمیم گرفته هر طور شده چند قربانی از آنجا بگیرد، اما ماجرا زمانی زندگی جونگ گو را تحتالشعاع خود قرار میدهد که دختر خودش هم گرفتار این نیروی شیطانی میشود و او از یک کشیش و جنگیر برای نجات دخترش کمک میگیرد. جالب است که نیروی شیطانی این فیلم یک مرد ناشناس ژاپنی است که به نظر میرسد دلایل تاریخی- سیاسی مشخصی داشته باشد. هونگ جین نا به خوبی توانسته فضایی رعب انگیز در فیلم خود ایجاد کند و هنرمندانه ترس را ذره ذره به خورد تماشاگرش میدهد؛ درست همان کاری که با شخصیت اصلی فیلم اش میکند. فیلمهای «The Chaser» و «The Yellow Sea» از دیگر کارهای دیدنی این کارگردانند.
بهار،تابستان،پاییز،زمستان…وبهار (SPRING,SUMMER,FALL,WINTER…AND SPRING)
احتمالا جسته گریخته واژه «کارما» به گوشتان خوردهاست؛ یک باور به خصوص در بین بوداییها . طبق این باور انسان در این دنیا هر عملی که انجام دهد قطعا اثر آن در طول زندگی شخص به او برمیگردد. فیلم « بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار» به کارگردانی کیمکی دوک داستانی بر مبنای همین باور ساخته است. فیلمهای کیم کی دوک برخلاف بسیاری از فیلمسازان دیگر معاصر کره جنوبی چندان بر پایه دیالوگ نمی چرخند و او بیشتر انرژی و هنر خود را صرف خلق تصاویر و توجه به وجوه بصری فیلمهایش میکند که شاید دلیل اصلیاش عمیقتر نشان دادن احساسات درونی شخصیتها و همراه کردن مخاطب با درون ذهن کاراکترهای اصلی فیلمهایش باشد. توجه این کارگردان به فضاسازیهای بصری باعث شده فیلمهایش حتی آنها که تلخ و گزندهاند قابهای تمیز، حساب شده و گیرایی داشته باشند.اوج این تصویرسازیها همین فیلم « بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار» است. داستان این فیلم در پنج فصل و در دورههای زمانی متفاوت روایت میشود. کودکی در سالهای ابتدایی زندگیاش تصمیم میگیرد راهب شود و زیر نظر استاد خود و در معبدی بین طبیعتی بکر و آرام زندگی میکند. یک روز او از روی شیطنت سنگی به ماهی، قورباغه و مار میبندد. استاد که از این رفتار او آشفته شده به او فرمان میدهد که برگردد و سنگ را از بدن آن سه حیوان باز کند. او برمیگردد، ولی فقط میتواند قورباغه را نجات دهد. استاد به کودک میگوید دردی که به مار و ماهی وارد کرده تا آخر عمر گریبان او را رها نخواهد كرد و از اینجا به بعد داستان به تاثیرات این اتفاق بر زندگی کودک تا زمان پیری میپردازد و در هر دوره زمانی او یک بار به معبد برمیگردد که هر بار متفاوتتر از دفعه قبل شده است. نشان دادن این تاثیرات و تفاوتها به قدری دقیق و ظریف است که تماشاگر غافلگیر و البته متاثر میشود. کارگردان فیلم به خوبی توانسته از طبیعت بکر و زیبای کشورش برای خلق قابهای منحصر به فرد فیلمش استفاده کند. اگر قرار باشد بر اساس اقبال جهانی به آثار یک فیلمساز كارهای كیم كی دوك را اعتبارسنجی کنیم، او معتبرترین کارگردان معاصر سینمای کره جنوبی در سطح سینمای جهان است كه در کارنامه کاریاش جوایز معتبری از جشنوارههای مهمی چون: «کن»، «برلین» و «ونیز» دیده میشود و فیلمهای مهم دیگری چون «The Isle»، «Bad Guy»، «Samaritan Girl»، «3- Iron»، «Pietà» و «Arirang» را هم کارگردانی کرده است.
منبع: مجله همشهری شش و هفت