«تروریسم»، «عملیات تروریستی» و «تروریست» اینها كلمات ترسناكی هستند كه چند سالی است مردم به شنیدن هر روز یا حداكثر هفتهای آنها از طریق رسانهها عادت كردهاند. قبلترها كه اخبار لحظهای در دنیا تا این اندازه قابل پیگیری شدن توسط عامه مردم نبود و امكان تخریبهای گسترده و جنایت علیه عوام و خواص در سراسر دنیا كمتر وجود داشت، وسعت دایره تأثیرات عملیاتی و روانی پدیده «تروریسم» بسیار محدودتر بود. طبیعتا فیلمهای كمتری هم در این مورد ساخته میشد اما امروز سر را كه میچرخانید یك عملیات تروریستی دیگر اتفاق افتاده و جان چندین آدم گرفته شده و طبیعتا ساخت اینگونه فیلمها كه از دهه 90 به شكل عجیبی رونق گرفت بیشتر هم شده است. البته با توجه به ذاتی كه موضوع تروریست دارد عمده فیلمهایی كه با این موضوع در جهان سینما ساخته میشوند اكشن و حادثهای هستند و تقریبا اكثر آنها نیز داستان چندانی ندارند و به همینخاطر خیلی جایگاه قابل توجهی در سینما پیدا نمیكنند.
با این همه در این مدل فیلمها هم آثار خوش ساختی پیدا میشوند كه بهمعنای واقعی فیلمهای خوبی هستند؛ مثلا در سالهای كمی دورتر فیلمهایی مثل «مونیخ»، «جان سخت»، «دروغهای حقیقی»، «به نامپدر»، «اینك بهشت» و «بوكسور» ازجمله آثار موفقی بودند كه به وجوه مختلف پدیده تروریسم از تروریستها گرفته تا عملیاتی كه انجام میشود و حتی تأثیر آن بر جامعه میپرداختند. این هفته هم به سراغ معرفی چند فیلم قابل دیدن و جذاب در این مقوله رفتیم كه با كمی اغماض میتوان آنها را بهترین نمونهها در این موضوع از آغاز دومین دهه قرن بیست و یكم دانست. البته این بار دو مستند دیدنی را هم در این فهرست قرار دادهایم.
غیر قابل تصور (Unthinkable)
شاید اگر اوپن موورمن و پیتر وودوارد نویسندگان فیلم سینمایی «غیر قابل تصور» كمی دوز برخی موضوعاتی را كه مطرح میكنند پایین میآوردند و كمتر یك طرفه به قاضی میرفتند آن وقت با توانایی گرگور جردن بهعنوان كارگردان نتیجه یك فیلم پرتعلیق و هیجانانگیز درجه یك از كار درمیآمد اما تا همین جای كار هم فیلم میتواند مخاطب را درگیر كند. فقط 100 حیف از افراط و تفریطهای ایدئولوژیكی كه ارزش فیلم را چند پله پایین آورده است.
ماجرای فیلم خیلی زود آغاز میشود؛ «FBI» ویدئویی دریافت میكند از مردی به نام یوسف (مایكل شین) كه بهنظر یكی از افراد القاعده میرسد. او در آن ویدئو میگوید سه بمب اتم در نقاط مختلف آمریكا كار گذاشته كه در زمان مشخصی منفجر میشوند. یك تیم ویژه از «FBI» ماموریت پیدا میكنند تا هر چه زودتر این مشكل را حل كنند. مأمور كاركشتهای به نام اچ (ساموئل.ال.جكسون) سرتیم این عملیات است و در كنار چند افسر جوان و زبده به نامهای هلن برودی(كری-آن ماوس)، دی.جی جكسون (برندون راس)، آولوارز (بینتو مارتینز) و فیلیپس (جاشوا هارتو) برای دستگیری یوسف و خنثی كردن بمبها كارشان را آغاز میكنند. آنها ابتدا فكر میكنند به دام انداختن یوسف سختترین كار ممكن است اما زمانی كه به او میرسند تازه متوجه میشوند حرف كشیدن از او برای لو دادن جای بمبها كاری بهمراتب سختتر است. یوسف آدم مقاومی است. او به خوبی میداند دست به چه كاری زده و برای همین از هر جهت آماده است. اعضای تیم عملیاتی نمیتوانند با همه خشمی كه دارند یوسف را بكشند یا به او آسیبی جدی وارد كنند و این بهنظر یوسف برگ برنده اوست. حالا مأمور اچ كه توانایی بالایی در بازجویی از تروریستها دارد، باید تمام تجربیاتی را كه كسب كرده یك جا رو كند تا بتواند جای بمبها را پیدا كنند. پایانبندی این فیلم بهترین بخش ماجراست، كاملا غافلگیركننده و ناگهانی كه باعث میشود شوك عجیبی به مخاطب وارد شود. بازی بازیگران بهخصوص مایكل شین كاملا در خدمت داستان است. صحنههای تعلیق فیلم خصوصا در بازجوییهای یوسف طراحی و كارگردانی دقیق و درستی دارد.
ضربه (Waar)
در سال 2009 و در لاهور پاكستان گروهی 12 نفره و تا دندان مسلح به یكی از مراكز آموزش پلیس حمله میكنند. این گروه كه بعضی از آنها لباس پلیس هم بر تن داشتند سر یك رژه صبحگاهی با نارنجك و اسلحه گرم به سراغ جمعیت میروند. پنج كارآموز، دو افسر و یك آدم عادی در این حمله تروریستی كشته میشوند، اما چند ساعت بعد از شروع حمله آنها، نیروهای پلیس كنترل اوضاع را در دست میگیرند، سه نفر از مهاجمان خود را منفجر میكنند، دو نفر در درگیری با پلیس كشته میشوند، سه نفر فرار میكنند و چهار نفر هم بازداشت میشوند. همزمان چند انفجار تروریستی دیگر در نقاط مختلف پاكستان انجام میشود كه خیلیها هنوز هم این عملیات را پرت كردن حواس مأموران امنیتی برای به نتیجه رسیدن آن انفجارها میدانند.
در سال 2013 بلال لشاری با فیلمنامهای از حسن رانا «ضربه» را میسازد كه به نوعی ماجرای این حمله تروریستی را نشان میدهند. فیلم اكشن و نفسگیری كه خیلیها آن را یكی از برترین فیلمهای تاریخ سینمای پاكستان میدانند. در فیلم ماجرا حول محور مأمور بازنشستهای به نام مجتبی ریزوی با بازی «شان شهید» میگذرد. مجتبی بهعلت كشته شدن خانوادهاش توسط نیروهای تروریستی خودش را زود بازنشسته كرده اما ناگهان سرنخی از رامال، قاتل خانوادهاش پیدا میكند و خیلی زود دوباره وارد بازی میشود.مجتبی متوجه میشود قبیلهای در شمال غرب پاكستان كه وابسته به طالبان است، رامال را مأمور كرده دو بمب بسیار قدرتمند در دو نقطه حساس اسلامآباد كار بگذارد. مجتبی درحالیكه به نزدیكیهای رامال رسیده حادثه تروریستی مركز آموزش پلیس اتفاق میافتد و او به ماهیت این حمله تروریستی و هدف آن شك میكند. فیلم لحظهای تماشاگر را رها نمیكند و مدام اتفاقات پشت سر هم رخ میدهند. اتفاقاتی كه وقتی احساس كنید نمونه واقعی داشتهاند تأثیرگذاریاش دو چندان میشود. بلال لشاری كارگردان فیلم در یكی از مصاحبههایش گفته این فیلم را به افتخار پلیس پاكستان ساخته كه همیشه زیر سایه تبلیغات ضدتروریستی قدرتهای جهانی فداكاریهایش دیده نمیشود.
روزهای صفر (Zero Days)
الكس گیبنی از آن دست مستندسازان آمریكایی است كه حسابی به سیاستهای كشور خودش در قبال دیگر كشورها معترض است و اگر سوژهای گیر بیاورد كه بتواند در آن رفتارهای مداخله جویانه، بیرحمانه یا اشتباه كشورش را رسوا كند حتما به سراغ ساخت مستندی از آن خواهد رفت. گیبنی برای تازهترین مستندش به سراغ علمی رفته كه پیشرفتهای فناوری باعث قدرتمند شدن هر چه بیشتر آن شده و طبق پیشبینی گیبنی و البته بسیاری از آیندهپژوهان در آینده نوع جدیدی از تروریسم را بنا خواهد نهاد. تروریسم مدرنی كه ابزار آن دیگر در حوزه زمین و خاك و هوا نیست و قدرت تخریب آن در فضای سایبری و هر چیز وابسته به آن است. او برای اثبات عملیاتهای خرابكارانه دولت آمریكا و تهدیدی كه اینگونه رفتارهای كشورش میتواند بر امنیت مردم جهان در سالهای آینده بگذارد به سراغ موضوعی رفته كه یك پای آن ایران است.
ماجرای ویروس «استاكس نت» كه برای خرابكاری در نیروگاههای اتمی ایران توسط آمریكا و اسرائیل منتشر شد و بر اثر یك اشتباه احمقانه به جز ایران بسیاری از كشورهای دیگر دنیا را هم آلوده كرد. ویروسی فوق حرفهای كه بدون نیاز به دستور مشخصی از مبدا خودبهخود میتواند با هوش مصنوعی عملیات مورد نظرش را از صفر تا صد انجام دهد. «روز صفر» مستندی است خوش ساخت، خوش ریتم، صریح و با جزئیاتی بسیار دقیق و جامع. در حقیقت گیبنی به بهانه این ویروس در پی بحث درباره سلاح جدید و بسیار خطرناكی است كه كم كم كشورهای دنیا در حال تجهیز شدن به آن هستند؛ سلاحی كه میتوان به وسیله آن مهمترین و حساسترین مراكز استراتژیك یك كشور را كه وابسته به فضای سایبری هستند نیست و نابود كرد. نكتهای كه قریب به اتفاق مصاحبهشوندگان در این مستند مستقیم یا تلویحی به آن اذعان دارند. در حقیقت این مستند قصد دارد زوایای پنهان و قدرتمند تروریسم سایبری را به زبانی بسیار سادهتر به مخاطب خود ارائه دهد و البته این كار را با بیرحمی تمام انجام میدهد. به همین دلیل است كه دیدن «روز صفر» هم بسیار پرفایده است و هم بسیار ترسناك. خود گیبنی هم در بخشی از مستند به این موضوع اشاره میكند كه تا زمان رخ دادن فاجعه هیروشیما و ناكازاكی كسی بمب اتم را بهعنوان یك سلاح مخرب به رسمیت نمیشناخت و حالا با توجه به تجربه تلخ جنگ جهانی دوم قبل از اینكه فاجعهای در جهان رخ دهد باید تروریسم سایبری را جدی گرفت و برایش قوانین جهانی وضع كرد.
امپراتوری (Imperium)
در سال 2016 فیلم مستقل و كم هزینهای به نام «امپراتوری» تحسین منتقدان را برانگیخت. فیلمی كه نقش اصلی آن كسی نبود جز دنیل رادكلیف بازیگر سری فیلمهای «هری پاتر». جوانی كه بهنظر میرسد دوست دارد با بازی در نقشهایی جدی در فیلمهایی مثل همین «امپراتوری» كمی حواس منتقدان را به سمت تواناییهایش در بازیگری جلب كند. رادكلیف در این فیلم نقش نیت فاستر، افسر بخش عملیاتی «FBI» را بازی میكند. او در محیط كارش یكی از علامت سؤالهای بزرگ دیگر افسران است. پسری ساكت و كم حرف كه معمولا پشت میزش موسیقی گوش میكند و با كسی معاشرت چندانی ندارد چطور سر از تیم عملیاتی در آورده است؟ یك پرونده عجیب در شرایطی عجیب به نیت سپرده میشود. پروندهای برای نفوذ و متلاشی كردن گروهی سفیدپوست نژاد پرست كه قصد خرابكاری دارند. نیت وقتی وارد گروه میشود متوجه اتفاقات تكان دهندهای میشود و میفهمد این گروه قصدشان یك عملیات تروریستی است نه یك خرابكاری ساده. ماجرا خطرناكتر هم میشود وقتی كمكم پی میبرد پشت همه این ماجرا چه آدمی پنهان شده است. نیت كه تا به حال در چنین موقعیت پر التهابی قرار نداشته برای نجات از این مهلكه آرام آرام رفتار و نگاهی كه به اطرافش دارد تغییر میكند و تبدیل به آدم دیگری میشود.
امپراتوری از آن فیلمهایی است كه حسابی تماشاگر را میخكوب وقایع میكند. لحظات پرتنشی كه بر سر نیت میآید و اسراری كه كمكم فاش میشود حسابی هیجانانگیز است. هر چند ریتم «امپراتوری» كمی كند است و برخی خام دستیهایی در كار دنیل راگوسیس نویسنده و كارگردان گمنام این فیلم دیده میشود. جدا از شخصیتپردازی خوب نیت، شخصیت پیچیدهگری كانوی(سام ترامل) هم شناسنامه محكمی دارد؛ مردی در ظاهر خانواده دوست و بسیار آرام ولی كم كم مخاطب با وجهه دیگری از او در داستان آشنا میشود. از آنجایی كه راگوسیس بودجه چندانی در اختیار ندارد با حذف صحنههای اكشن آنچنانی بیشتر سعی كرده به قطب خیر و شر ماجرا بپردازد و انصافا بهترین تصمیم را گرفته است.
سی دقیقه نیمه شب (Zero Dark Thirty)
در ساعات اولیه 12 اردیبهشت سال 1390خبری مثل بمب همه دنیا را تركاند. باراك اوباما رئیسجمهور آمریكا در نطقی فوری اعلام كرد نیروهای ویژه سازمان جاسوسی آمریكا در یك عملیات پیچیده اطلاعاتی توانستند اسامه بن لادن یكی از مخوفترین تروریستهای تاریخ و سركرده گروه طالبان را كه نزدیك به یك دهه جهان را در ترس حملات تروریستی خود فرو برده و باعث و بانی اصلی حملات 11 سپتامبر و آغاز جنگ آمریكا و متحدانش علیه افغانستان بود به قتل رسانده است.
خبر بازتاب گسترده جهانی داشت، خیلیها این خبر را بلوف تبلیغاتی دانستند و اعتقاد داشتند بن لادن كشته نشده یا اگر هم مرده بهدست آمریكاییها نبوده است. با این حال آمریكاییها با انتشار اسناد و مدارك مختلف و البته عكس معروفی كه سران آمریكایی در یك اتاق عملیاتی نشستهاند و بهصورت زنده عملیات دستگیری بن لادن را دنبال میكنند تلاش كردند كه هرگونه شك و شبههای در این زمینه را از بین ببرند. دو سال پس از این اتفاق و درحالیكه هنوز بازار خبرها درباره این عملیات داغ بود ناگهان خبر رسید نخستین كارگردان زن تاریخ سینما كه برای فیلم جنگی و ماندگار «The Hurt Locker» اسكار بهترین كارگردانی را بهدست آورد در تدارك ساخت فیلم جدیدی براساس عملیات دستگیری بن لادن است. نتیجه تلاش چند ماهه كاترین بیگلو شد:«سی دقیقه نیمه شب». فیلمی كه توانست نامزد چهار جایزه اسكار شود. شخصیتهای بیگلو با اینكه واقعی هستند اما بهدلیل رعایت مسائل امنیتی با اسم مستعار از آنها نام برده میشود. شخصیت اصلی ماجرا یك مأمور تازه كار و جوان به نام مایا (جسیكا چستین) است كه تنها هدفش دستگیری اسامه بن لادن است. فیلم سعی كرده تا جایی كه میتواند به روایت رسمی ماجرا كه توسط مقامات دولتی ارائه شده وفادار بماند. فیلمنامه پر تعلیق مارك بوال كه در فیلم قبلی بیگلو هم همراه او بود با جزئیات فراوانی همراه است و بیگلو همانند «The Hurt Locker» سكانسهای پر تعلیق بسیار خوش ساختی را برای داستان فیلمش تدارك دیده است. در یك كلام به قول یكی از منتقدان سرشناس دیدن «سی دقیقه نیمه شب» لذتبخش است به شرطی كه خیلی به واقعیت آنچه در حال روایت آن است فكر نكنید.
جنگهای كثیف (Dirty Wars)
جرمی اسكاهیل روزنامهنگاری است كه در بخش امنیت ملی یكی از مجلات مهم آمریكا مشغول بهكار است. او در سال 2010 تحقیقاتی درباره چند عملیات بودار آمریكاییها در افغانستان آغاز كرد كه منجر به افشای ماهیت یك گروه مزدور و آدمكش آمریكایی شد. گروهی كه تا پیش از لو رفتن مدتها و به شكل مخفیانه مشغول ترورهای هدفمند در بسیاری از مناطق آفریقا و آسیا مثل افغانستان، سومالی و یمن بودند.
اسكاهیل بدون هیچگونه خود سانسوری انتشار مرحله به مرحله سلسله مقالاتی از مشاهدات و تحقیقاتش را درباره عملیاتهای نظامی سؤال برانگیز آمریكاییها كه منجر به كشته شدن مردم عادی فراوانی میشد آغاز كرد. تحقیقات او كم كم آنقدر حساسیت برانگیز شد كه مقامات نظامی آمریكا را وادار به واكنش كرد. آنها ابتدا همه گزارشهای او از مناطق مختلف را تكذیب كردند، ولی وقتی با اسناد اطلاعات محكم و غیرقابل انكار اسكاهیل مواجه شدند شروع به تهدید كردن او كردند. برخی رسانهها نیز ترجیح دادند همراه نظامیان شوند و این روزنامهنگار را تخطئه كنند. با این حال اسكاهیل مقالات خود را جمعآوری و آنها را در قالب كتابی به نام «جنگهای كثیف» منتشر كرد. كتابی كه واكنشهای بسیاری را برانگیخت و كار را به جایی رساند كه او اعلام كرد تهدید به مرگ شده است. در سال 2013ریچارد رولی تصمیم گرفت با حضور اسكاهیل كتابش را تبدیل به فیلمی مستند كند و او نحوه تمام اتفاقات و مصاحبههایش را درآن مستند شرح دهد؛ مستند بسیار خوشساخت و با جزئیاتی كه در آن به شكلی صریح و بیپرده اقدامات تروریستی ارتش آمریكا را برای تأمین منافع خود به تصویر میكشد. این مستند كه مورد توجه بسیاری از علاقهمندان و حتی مردم عادی قرار گرفت نامزد اسكار هم شد. اسكاهیل با اینكه مجبور است جاهایی در جلوی دوربین نقش خودش را بازی كند، اما بهنظر وقایعی كه شاهد آنها بوده آنقدر هولناك بودند كه از بین رفتن تأثیرشان روی ذهن او به این زودیها امكانپذیر نیست.
سقوط آسمان (Olympus Has Fallen)
این یكی را دیگر فقط برای اكشن بسیار شسته رفتهای كه دارد ببینید. هر چند باز هم یك گروه تروریستی قرار است آمریكاییها را نابود كنند اما این بار ماجرا در كوچه خیابانها نمیگذرد؛ بلكه تروریستها مستقیم به مركز قدرت آمریكا رفتهاند: كاخ سفید. «سقوط آسمان» داستان حمله یك گروه تروریستی حرفهای از كرهشمالی به كاخ سفید است.
این گروه كه یك نفوذی رده بالا در كاخ سفید دارند در حركتی غافلگیركننده نگهبانان و مأموران كاخ ریاستجمهوری آمریكا را میكشند و رئیسجمهور و همراهانش را به گروگان میگیرند. گروگانگیران دو خواسته از رئیسجمهور دارند، اول خارج شدن نیروهای آمریكایی از شبه جزیره كره و رها كردن كرهایها برای ایجاد یك كره واحد و دوم در اختیار داشتن رمز موشكهای اتمی آمریكا برای نابودی آنها. رئیسجمهور ابتدا به این دو خواسته تن نمیدهد اما تهدیدات كرهایها لحظه به لحظه خشنتر میشود و بالاخره برای حفظ جان چند هزار نفر با هر دو خواسته موافقت میكند اما برخلاف تصور كرهایها تصمیم دارند بمبهای اتم را در خود پایگاههای آمریكایی فعال كنند تا به این ترتیب با یك تیر دو نشان بزنند. این روایت اول داستان بود اما این قصه بخش دیگری هم دارد كه درست پس از حمله گروه تروریستی اتفاق میافتاد. در كشتار مأموران و محافظان یك نفر از آنها مایك بانینگ(جرالد باتلر) از مرگ نجات پیدا میكند. او دو راه دارد یكی فرار و پیوستن به نیروهای پشتیبانی بیرون كاخ و دیگری انجام یك عملیات تك نفره برای آزادسازی گروگان ها. بله! ظاهرا همهچیز آماده است تا از آن مدل ابرقهرمان بازیهای آمریكایی ببینیم و اتفاقا همین هم هست، ولی كاری كه آنتوان فوكوآ كارگردان فیلم تحسین شده «روز تمرین» انجام داده بهترین نوع استفاده از كلیشهها برای روایت داستانش است. به همین دلیل است كه «سقوط آسمان» به لحاظ كارگردانی و داشتن صحنههای اكشن درست و حسابی یك قدم از نمونههای دیگر در این سالها جلوتر است. فیلم بدون پیچیده كردن ماجرا و دادن شعارهای سیاسی عجیب و غریب فقط یك موقعیت اكشن و دراماتیك جذاب را نمایش میدهد كه میتوان گفت همین نكته برگ برنده اصلی فیلم است. مورگان فریمن، آرون اكهارت، اشلی جاد و آنجلا باست دیگر بازیگران این فیلم سینمایی هستند. «سقوط آسمان» محصول سال 2013 است و در گیشه 170 میلیون دلار فروخت كه فروش معقولی برای فیلم بود.
منبع: مجله همشهری شش و هفت
تشکر لیست خوبی بود
اما تعدادش کم بود و فکر میکنم فیلم های جدیدتر رو نذاشتید. بد نیست لیست آپدیت بشه و فیلم های مرتبط با داعش هم بذارید
ممنون