

داستایفسکی، خدای خدایان و قماربازِ او!
داستایفسکی؟! اگر قرار بود برای یکبار خدایگان المپ و جایگاه المپ را تغییر دهند، مکانش روسیه میشد. المپ نشینانش نویسندگان روس و خدای خدایانش داستایفسکی که برخلاف زئوس نه با قدرتش بلکه با خلقتش به این جایگاه میرسد، اوست که خالق است، مردان و زنانی را خلق کرده که تا همیشه در رمانهایش زندگی میکنند، زندگی میکنند و زندگی میکنند. مردان و زنانی با پیچیدگیهای روحی و خصائل انسانی، مردان و زنانی که گاهی از رمانها بیرون میآیند و کنار ما قدم میزنند، گاهی خود ما میشوند و گاهی درسی برای زندگی ما…
زندگی داستایفسکی در تاریخ 11 نوامبر (یا 30 اکتبر) 1821 میلادی (8 مهر یا 20 آبان 1200 خورشیدی)، در مسکو آغاز شد. فئودور، دومین فرزند از هفت فرزند خانواده بود. پدرش پزشک ِ نظامی بازنشستهای بود که از اوکراین به مسکو هجرت کرده بود. مسیحی سخت معتقدی که در بیمارستان مارینسکی مسکو، بیماران تهیدست را به رایگان مداوا میکرد. مادرش ماریا نیز فرزند بازرگانی اهل مسکو بود.
آنها در خانهای محقر از زمینهای بیمارستان مارینسکی زندگی میکردند؛ بیمارستانی واقع در یکی از پایینترین مناطق شهر در کنار قبرستان مجرمین، تیمارستان و پرورشگاه کودکان سرِ راهی. آنجا بود که با غم و رنجِ مردمان فقیر آشنا شد. داستانهایشان را شنید و همهشان شدند تار و پودی در دستانش برای بافتن رمانهایش.
اولین رمان او با عنوان «بیچارگان» (۱۸۴۶) با تعریف و تمجید منتقدان مواجه شد، به طوری که ظهور گوگول تازهای را بشارت دادند. سپس رمان «همزاد» (۱۸۴۶) را نوشت که چندان مورد استقبال قرار نگرفت.
با پیوستن به جمع نویسندگان رادیکال و ساختارشکن سنت پترزبورگ شهرتی برای خود رقم زد و در تاریخ ۲۳ آوریل ۱۸۴۹ در حال خواندن نامهی رادیکال «ویساریون بلینزکی» دستگیر و به مرگ محکوم شد، تا پای چوبه اعدام پیش رفت اما در آخرین لحظات حکمش بخشیده و به چهار سال کار اجباری و اعمال شاقه در سیبری تخفیف داده شد. در سال ۱۸۵۴ آزاد شد. در طول سالهایی که در سیبری بود از یک طرفدار سوسیالیست آرمانگرا به سلطنت طلبی وفادار به کلیسای ارتودکس روسیه تبدیل شد و تجاربش موضوع و ماده خام کارهای بعدیاش را فراهم آورد. سه اثر منتشر شده بعدی او به وضوح نمایانگر این تاثیرات هستند.
«خانه ی مردگان» (۶۲-۱۸۶۱) که گزارشی داستانی بود از زندگی در زندان، دربارهی خودداری نویسنده از پذیرش آرمانگراییهای ابلهانه است. «یادداشتهای زمستانی دربارهی تأثیرات تابستانی» (۱۸۶۳) نیز گزارشی است دربارهی سفری که به غرب اروپا داشت.
در بین سالهای ۱۸۵۷ و1865 ازدواج کرد، از ارتش استعفا داد و سردبیر ماهنامهی “زمان” شد. این مجله بعدها به دلیل چاپ مقالهای دربارهی شورش لهستانیها توقیف شد. سفری به اروپا داشت و در این حین همسر و برادرش درگذشتند و خودش به قمار پناه برد و بدهیهای زیادی به بار آورد و بارها دچار حملات صرع گونه شد. «یادداشتهای زیرزمینی» را در سال (۱۸۶۴) نگاشت، که تأملات روانشناختی یک غریبه است، در پی ناآرامیهای دههی ۱۸۶۰ نوشته شد. این کتاب نقطه عطفی در پیشرفت هنری داستایفسکی بود. بعد از این کتاب، «جنایت و مکافات» (۱۸۶۶) را منتشر کرد، سرگذشتِ تغییرات، آنچه روح انسانی را در خود فرو میبرد، میشکافد و یا به نابودی میکشاند.
داستایفسکی، در سال ۱۸۶۷ با تندنویس ۲۲ سالهی خود «آنا گریگوریونا اسنیتکینا» ازدواج کرد. آنا همسری بود که حالتهای شیدایی و خشم شوهرش را درک میکرد. داستایفسکی برای فرار از دست طلبکاران خود به همراه همسرش آنا روسیه را ترک کرد و به آلمان، ایتالیا و سوئیس رفت و روزگار را اغلب در فقر گذراند و در آن شرایط سخت که اعتیادش به قمار روز به روز بیشتر میشد، رمان «ابله» (۶۹-۱۸۶۸) رمانی که در آن زوال و سقوط اخلاقی در شوروی را نشان داد منتشر کرد.
سپس رمان «جنزده» (۱۸۷۲) را منتشر کرد که دربارهی نیهیلیسم فلسفی بود و وقتی این رمان با موفقیت روبرو شد او به روسیه بازگشت. داستایفسکی از سال ۱۸۷۳ تا ۱۸۷۴ سردبیر هفتهنامهی “شهروند” بود. او در سال ۱۸۷۶ ماهنامهای به نام “خاطرات نویسنده” را تأسیس کرد و بر اساس نوشتههایی که در این ماهنامه منتشر میکرد کتاب «خاطرات نویسنده» را گردآوری کرد. آخرین رمانش، برادران کارامازوف، را در سال 1880 منتشر کرد. رمانی که دغدغههای ذهنی خودش را به نمایش میگذارد، دغدغههایی که از کشته شدن پدرِ سختگیرش به دست رعیتهایش در او شکل گرفته بودند.
این نویسندهی بزرگ در تاریخ ۹ فوریه ی ۱۸۸۱ در سنت پترزبورگ در اثر خونریزی ریه از دنیا رفت.
داستایفسکی، در تمام زندگیاش مشکلات فراوانی داشت، ممکن است اگر هر کدام از این مشکلات نبودند، آثاری همچون برادران کارامازوف، جنایات و مکافات، ابله، هیچگاه خلق نمیشدند تا ما را به دنیایی ببرند که وقتی آخرین خط آن دنیا را میخوانیم و بیرون میآییم قسمتی از ذهن خود را برای همیشه همانجا جا بگذاریم. داستایفسکی، بیماری صرع داشت. شاهد مرگ نزدیکانش بود و زمانی که رمان ابله را مینوشت، دخترش فوت کرد. در فقر به سر میبرد و معتاد به قمار بود، اعتیادش به قمار، قمارباز را خلق کرد، کتابی که در کمتر از یک ماه نگاشت تا بتواند بخشی از بدهیهایش را بپردازد.
قمارباز داستان خود داستایفسکی است، داستانی که در آن زندگی کرده بود…
راوی قمارباز آلکسی ایوانیچ معلم سرخانه جوانی است که در جمع خانوادگی یک ژنرال روس انجام وظیفه میکند. این خانواده در اثر سهل انگاریها و ولخرجیها و قمار و… ژنرال ثروت خود را از دست داده است و در شهری کوچک در اروپای مرکزی در هتلی زندگی میکنند. آنها چشم انتظار مرگ عمه ژنرال هستند تا ارث مناسبی به خانواده برسد. در اطراف این خانواده افراد مختلفی حضور دارند, مارکی دگریو فرانسوی زیرکی که ژنرال به او مقروض است و ممکن است املاک او را صاحب شود و فعلاٌ اختیار افسار زندگی ژنرال در دستان اوست و از ظواهر امر چنین بر میآید که روابطی نیز با نادختری ژنرال (پولینا) دارد. ژنرال عاشق دلخسته زن جوانی (بلانش) است که این زن جوان هم در انتظار آن است که در صورت مرگ عمه و ثروتمند شدن ژنرال پاسخ عشقش را بدهد! ثروتمندی انگلیسی (استلی) نیز حضور دارد که مردی فکور و کم حرف است که او نیز احساساتی نسبت به پولینا دارد.
آلکسی، عاشق پولیناست و حاضر است هرکاری که خوشایند اوست انجام دهد اما مشخص نیست که پولینا نیز علاقهای به او دارد یا خیر . پولینا از او میخواهد که برایش قمار کند و از این طریق مشخص میشود که او نیاز مالی شدیدی دارد. همه در انتظار دریافت خبر مرگ عمه که مادربزگ صدایش میزنند از روسیه هستند اما ناگهان خود مادربزرگ وارد میشود و در همان روز نخست دلبسته قمار میشود و…
آلکسی، به نحو غریبی به شانس و برد خودش در قمار اطمینان دارد و این را در صحنههای ابتدایی داستان میبینیم ولی اوج آن زمانی است که به خاطر پولینا به قمار خانه میرود. اگر بشود قمارباز را در چند کلمه توصیف کرد، عشق و استیصال و غربت و قمار است و قمار!
خواندن قمارباز مثل سوار شدن در چرخ و فلک بزرگی است که میچرخد، اوج میگیرد و دوباره فرود میآید، وقتی در اوج است خواننده هر لحظه میداند که این اوج ماندگار نیست، همانطور که فرود آن ماندگار نیست.
این کتاب دو بار ترجمه شده است: بار اول توسط مرحوم جلال آل احمد ( در حال حاضر انتشارات فردوسی) و بار دوم توسط آقای صالح حسینی ترجمه و نشر نیلوفر و نشرهای دیگر. طبق آخرین آمار این رمان توسط بیست و نه ناشر به چاپ رسیده که هر کدام مزیتها و معایب خاص خود را دارند و با قطعیت نمیتوان یکی را بر دیگری ترجیح داد.
ممنون درمجموع خوب بود، ولی داستایوسکی یک داستاننویس صرف نبود اون یک نابغهی نظریهپرداز بود برای همین وقتی میخوایم دربارهی داستایوفسکی حرف بزنیم باید از سطحینگری به دور باشیم. هیچ کدوم از آثار داستایوفسکی به این سادگی قابل تحلیل نیست.مثلا نمیشه بگیم خانهمردگان رو منظورش صرفا زندگی در زندان بوده.چون خود اون داستان در بستر نمادهای تودرتو نوشته شده.
جای “شب های روشن” در متن خالی بود.