تابحال برایتان پیش آمده که مجذوب ضد قهرمانی در کمیک، فیلم یا سریال شوید؟ طوری با او ارتباط برقرار کنید که تحمل اجرای عدالت یا شکست خوردن او توسط قهرمان داستان را نداشته باشید؟ همانطور که قهرمان در هر داستانی الگوی مخاطبان میشود و راه درست را پیش میرود، ضد قهرمان نیز برای هرآنچه انجام میدهد بهانه ای جهت توجیه دارد، همانطور که قهرمان را تحسین میکنیم گاهی اوقات ضد قهرمان را نیز درک میکنیم. در این مقاله به بررسی محبوبیت دو کاراکتر بسیار شرور تاریخ سینما و سریال میپردازیم، تا آنچه بر سر شیمیدان حریص و نهاد شرور سینمای کوبریک آمد، اتفاقهایی که منجر به تحولشان شد و دلیل انجام کارهای این دو را بررسی و شاید درک کنیم و حتی با ایشان در برخی از وقایع احساس همذات پنداری کنیم. در این مقاله قصد دارم تا بگویم چرا آنها را شرورهایی دوستداشتنی مینامم.
” بخاطر خودم انجامش دادم. بهش علاقه داشتم، تو انجام دادنش خوب بودم، من… خیلی سرزنده بودم”
سرطان ریه بزرگترین چالش زندگی والتر وایت بود تا مقدمه ای برای ورود وی به مسیری غیرقابل بازگشت باشد، والتر وایت ضد قهرمان محبوب سریال افسارگسیختگی، بهترین دوران زندگی اش را طبق گفته خود با بیماری سپری کرد، او از یک معلم دبیرستان به یکی از بزرگترین و مخوفترین خلافکاران مواد مخدر تبدیل شد و این دگردیسی طوفانی را مدیون بیماری غیر قابل درمانش بود، افسارگسیختگی سریالی ماندگار است، علاوه بر استقبال منتقدین و طرفداران، با نمایش کمدی سیاه زندگی پرتلاطم والتر وایت توانستند معنای واقعی زندگی را از زنده ماندن و روزمرگی تمیز دهد، تلاش برای بقا و پیشرفت را به شکل بسیار زیبا و تاثیرگذار نشان دهد و این پرسش را برای ما بوجود آورد که در طول زندگی مان، تا چه اندازه برای چیزی که خواسته و میخواهیم جنگیده ایم؟ آیا توانستیم محدودیت و قواعدی که جامعه و خانواده برایمان بوجود آورده را از مسیری که لایق رسیدن به آن هستیم دور کنیم؟
” من شفا یافتم”
اقتباس استنلی کوبریک از رمان پرتقال کوکی نوشتهی آنتونی برجس، دربرگیرندهی داستان به چالش کشیدن اختیار و ارادهی آزاد انسان توسط حاکمیت است. آخرین دیالوگ الکس کوچک، در واقع چیرگی اختیار انسان بر سیاستهای حاکمیت میباشد. او برای جبران شرارتهای اعمال شدهاش با پذیرش شیوهی نوین درمان لودویکو، قدرت تصمیمگیری را از خود سلب میکند و به موجودی بی اراده و آسیبپذیر مبدل میشود، به یک پرتقال کوکی.
استنلی کوبریک در مصاحبه اش با مجلهی Sight and Sound ، محروم ساختن الکس از اختیار را تبدیل ساختن وی به چیزی کمتر از انسان میداند. همچنین او نوعی حس همدلی و نزدیکی ناخودآگاهی و روانشناختی بنیادی بین مخاطب و الکس میبیند، بطوری که معتقد بود در صورتی که الکس را مخلوق نهاد لحاظ کنیم، در درون همهی ما وجود دارد. تاکید کوبریک و جرارد جی آبرامز در کتاب جهان فلسفی استنلی کوبریک بر این موضوع بود که الکس شرور نه تنها به عنوان تجسم امیال سرکوب شدهی خویش بلکه همچون یک نیروی حیات پویایی قدرتمند اگرچه صرف اهداف شرورانه میشود در ذهن مخاطب ثبت میشود.
الکس کوچک و همراهان وی نمایانگر گروهی جامعهستیز، هنجارشکن و بیشرم هستند که بدون ترس از مجازات و پشیمانی به هر جنایتی دست میزنند، در داستان اما، متوجه لزوم وجود ارادهی آزاد حتی برای شخصی همچون الکس شرور میشویم زیرا در غیراینصورت انسانیتی باقی نخواهد ماند. الکس محصول جامعهی مدرن و خشن امروزی است که اصول اخلاقی در آن بیارزش شده و تمامی ناهنجاریهای اعمال شده توسط الکس و دولتمردان، ناشی از آثار مدرنیته و تغییر ماهیت و هویت ارزشها بر زندگی میباشد. همانطور که جرارد جی آبرامز باور داشت، همذات پنداری با الکس به ما امکان می دهد که به نحو غیرمستقیم امیال سرکوب شده خود به رابطه جنسی و خشونت آزارگرانه را ارضا کنیم.
پرتقال کوکی در ستایش اختیار و آزادگی آدمی، الکس کوچک را عنصری ناملموس با برنامههای حاکمیت و بهبودی الکس از درمان لودویکو را توانایی یک شرور به بازگشت به اعمال شرورانه اش میداند و از لحاظ روانشناسی رفتارهای پرخاشگرایانه وی را به امیال سرکوب شده اش ارتباط میدهد. آنچه بر سر الکس میآید و شکنجه شدن او توسط کسانی که زمانی قربانی وی بودند، موجب افزایش حس همدلی و درک مخاطب با الکس شد بطوری که در پایان داستان، الکس ارادهاش را بازیافته است، ما به وجد میآییم ، در عین حال که میدانیم همچنان شرور باقی مانده است.
الکس برخلاف دیگر مردم، نقاب بر چهره ندارد، بدون هیچ شرم و مراعاتی از آنچه میپسندد، بهره میبرد و نظر دیگر افراد برایش اهمیتی ندارد، تاجایی با اون میتوان همراه شد که پس از طرد شدنش از خانه، مشاهدهی ناتوانی وی در جامعه و از همه پررنگتر سلب اختیار و قدرت تصمیمگیری اش نه تنها با الکس بلکه با تمامی افرادی که چنین تجربهای داشته باشند، احساس همدردی کنیم.
والتر وایت را نمیتوان در تمامی جنبهها همجوار با الکس دانست، اما این دو شرور در یک چیز همانند هم بودند، آنطور که مایل بودند زندگی کردند، جدا از کاریزمای این دو کاراکتر و بازی ماندگار کرنستن و مک داول، مخاطب باوجود اعمالی که والتر و الکس انجام دادند و احساس رضایت درونی آنها از چیزی که هستند، در تمامی مراحل داستان ایشان را همراهی میکنند. اگر الکس یادآور نهادی سرکوب گشته در وجود ما باشد، چه چیزی در والتر وایت جز مهارت او در علم شیمی ما را تا این اندازه شیفته وی و کارهایش میکند طوری که در آخرین دیدارش با اسکایلر، زمانی که اعتراف میکند هرآنچه انجام داده بخاطر خودش بود این احساس رضایت به مخاطب نیز منتقل میشود؟
ما در پنج فصل شاهد تحولات والتر بودیم، غرور و طمع والتر دو ویژگی بارز وی و دو فاکتور اصلی برای بوجود آمدن چنین وضعیتی شد که او را وارد مسیر تولید شیشه کند، بیماری همچون زنگ ساعت او را از خواب ملالآور بیدار کرد و موجب شد تا او وضعیت خود و خانوادهاش را ببیند، او پدر، شهروند و انسانی نمونه بود اما پس از مرگ کسی بخاطر نمونه بودن از وی و خانوادهاش تقدیر نخواهد کرد. پس بدون شک حاضر بود برای آسایش آنها دست به هرکاری بزند اما اوضاع همیشه آنطور که میخواهی پیش نمیرود، والتر زمانی که وارد این مسیر شد از آنچه بدان باور داشت و آنچه وجودش را تشکیل میداد فاصله گرفت و هربار که مشکلی را حل مینمود بخش تاریک وجودش، نیمهی روشن و آرام معلم شیمی را میبلعید و او را حریص و مصصمتر از گذشته میکرد، امپراطوری مواد مخدر، جمع نمودن مبالغ بالای پول طوری که مجبور شد حاصل دسترنج آلودهاش را خاک کند و آمدن نامش سر زبان بسیاری از مردم شاید تعداد معدودی از خواستههای وی بود، همانطور که همهی ما پیشرفت را دوست داشته و به راحتی قناعت نمیورزیم. شاید انگیزه یک انسان که در جستجوی پیشرفت و لمس بهترینها به هرقیمتی باشد برایمان به همان اندازه قابل درک باشد که برای والتر وایت بود. ما نیز میخواهیم در تمام لحظات زندگی آنچه میپسندیم را بدست آوریم، ما نیز طمع میکنیم، ریسک میکنیم و تا زمانی که متوقف نشویم ادامه میدهیم. والتر نیز در شرایطی قرار نداشت که اخلاق یا وجدانش را زره امنی بیابد و بر تن کند زیرا هر لحظه غفلت منجر به مرگ وی و خانوادهاش میشد. آنچه در داستان والتر وایت سقوط امپراطوری او را دربرمیگیرد بینظیر بودن وی نبود، او در طوفانیترین روزهای امپراطوری خویش دم به تله نداد و دشمنان خطرناکش را شکست داد اما از دست دادن عزیزانش، او را متوقف نمود. والتر همچون اعضای باند مافیا برای خانواده ارزش بسیاری قائل بود و تاحدودی هرآنچه انجام داد علاوه بر نفسش برای همسر و فرزندانش بود اما نمیتوان از انسانی که دست به هر کاری میزند تا در اعماق لذت و شهرت فرو رود، وحشت نکرد، والتر بازی را به نحو احسن انجام داد ولی در نهایت آنچه ارزشمند بود را از دست داد. والتر زمانی متوجه شد آنچه برای خانوادهاش اهمیت دارد نه سرمایه و قدرت بلکه خود اوست، دیگر برای پشیمانی بسیار دیر شده بود. او آنقدر دل به دریا زده بود که تمامی پلهای پشت سرش را ویران و تصور دیگران از خودش را تغییر داد، از دست دادن خانواده و تباهی عشق و محبت عزیزان والت، پیام بسیار مهم سریال بود زیرا موفقیت را تنها به بدستآوردن شهرت و ثروت خلاصه نمیشود، برای والتر نیز از دست رفتن خانواده دردناکتر از سرنگونی امپراطوری و لکهدارشدن آبرویش بود، دیگر اهمیتی نداشت همچنان شیشه تولید کند و ماشین آخرین سیستم سوار شود زیرا آنچه ساخته از پایه فروریخته، در حالی که بخاطر خانوادهاش وارد چنین مسیری شد. احساس رضایت وی پس از سرد شدن روابط عاطفی و اعتماد همسر و فرزندانش افول نمود و والتر تنها همدم یا مرهم روح افسارگسیختهاش را نیمهی تاریک وجودش یافت که جز ادامه دادن مسیر پیشنهاد دیگری نداشت. علیرغم بلاهایی که سر خود و اطرافیانش آورد، رستگاری والتر از هر منجلاب به هر قیمتی، مخاطب را خشنود میکند و از این رو سریال شیرین و در عین حال تراژدیک به پایان میرسد.
چه نهادی جهت ارضای امیال و تحسین نمودن ارادهی آزاد، چه زندگی بجای زندهماندن، پرتقال کوکی و افسارگسیختگی داستان دو ضدقهرمان محبوب را روایت میکنند که میتوان در مورد آنچه انجام دادهاند، فکر کنیم، با ایشان همدردی و نقدشان کنیم. هر دو اثر جزء ماندگارترینهای تاریخ سینما و تلویزیون میباشند و با تماشای این دو اثر میتوان اطمینان پیدا کرد ضد قهرمان نیز میتواند جاودانه شود.