فرانتیشک ولاچیل ، این فیلمساز آوانگارد از جمهوری چک را ، عمده سینه فیل ها با شاهکار مارکتا لازاروا به یاد میاورند. اثری بزرگ ، جسور ، خیره کننده و عمیق. در آغاز فیلم ، صدای راوی ای به گوش میرسد که البته در همان ابتدا نیز کارش خاتمه میابد. صدایی که مخاطب را برای دل سپردن به یک قصه حاضر میکند ، نه چیزی فرا تر از آن ، و البته این نکته را یادآور میشود که بازگویی قصه های کهن از این جهت اهمیت دارند که ممکن است در عصر مدرن امروز نمود داشته باشند. مارکتا لازاروا که اقتباسی است از رمانی به همین عنوان نوشته ولادیسلاف وانچورا ، پیش از آنکه به هر عنصر معنایی/احساسی بدل شود ، در ابتدا و در نخستین سطح تجزیه ، شامل قصه صرف است. نمونه درستی از مدیوم داستان محور سینما که نه محدود به قصه گویی میشود و نه بی مهابا روایتش را فدای دغدغه اش میکند. بلکه با حضور راوی آغازگر و استفاده از متن هایی جهت شرح موقعیت داستانی در میان فیلم ، مخاطبش را به جهان داستانی کنایه آمیز و دلالت گر دعوت میکند. سپس آنچه خودنمایی میکند ، تصویر است.
دوربینی که برخلاف عادات سینه فیل ها نسبت به فضای چنین فیلم هایی (تاریخی/فلسفی/معناگرا) که ثابت و استیلیزه بوده اند ، این بار متزلزل و پر جنب و جوش است. لانگ شاتی از دشتی بزرگ که برف آنرا پوشانده ، سپس کلوزآپی از چهره راهزن هایی که پشت علفزار ها پنهان شده اند. زوم این ها و زوم بک های اغراق آمیز ، یا پی او وی های شبیه به فیش آی ، تماما بستر بصری چیزی را میسازند که ولاچیل قصد بیانش را به متفاوت ترین شکل ممکن در سر دارد. در سطح سوم ، (پس از داستان و تصویر) مارکتا لازاروا ، شامل ایده های فرا واقعگرایی است که البته نه به عرصه سوررئالیسم پا میگذارند و نه به نزدیکی فانتزی گرایی میرسند. در واقع آنچه روی میدهد ، خلط واقعیت و رویاست ، اوهام و خیالاتی که در ذهن شخصیت ها ، روی بُعد ملموس و واقعی فیلم پیاده میشوند. آنگاه که میکولاش و لازار ، میان دشت و پس از خونریزی های فراوان ، به صحبت مشغولند و توضیحات لازار مبنی بر اینکه دختری به نام مارکتا دارد ، در ذهن میکولاش به تصویر کشیده میشود و در جریان تصویری واقع فیلم به نمایش در میاید. به این شکل که مارکتا فرسنگ ها دورتر در خانه خود سپری میکند اما میکولاش او را روی تپه ای که مقابلش قرار دارد میبیند و نمای حیرت انگیزی از کلیسا ، راهبه ها و کبوتر ها به نوازش چشم های مخاطب میپردازند.
در سطح چهارم ، “مارکتا لازاروا” ، به نگاهی ایدئولوژیک تبدیل میشود. داستان ساده و سرراست خود را به روایتی منحصر به فرد بازگو میکند تا در لایه های زیرینش ، به ارائه نگاهی خاص نسبت به جهانی که میسازد ، بپردازد. جهان فیلم ، گاها به شدت نهیلیستی مینماید. شعر ها یا روایاتی از زبان کاراکتر ها به شکل نریشن روی تصاویری از انفعال و زوال انسان ها در میایند و اساسا به درماندگی بشر میپردازند. گاهی هم نیز با استفاده موتیفی از المان های مربوط به مذهب ، آنچه که دیدگاه فیلمساز به مقوله دین هست را به نمایش میگذارد. در واقع پشتوانه مستحکم اثر که آنرا به چیزی فراتر از یک قصه خوش ساخت بدل میکند ، همین اندیشه غنی پشت آن است که نمونه بارز “ارزش” هنری است. همچنین اندیشه ها و دیدگاه های مذکور ، هرگز به صِرف بازنمایی و بازگویی محدود نشده و به شدت تحلیل گرایانه در فیلم پیاده سازی شده اند. در سطح پنجم نیز که لایه مکمل و بُعد شنوایی اثر محسوب میشود ، صدای آواز های کُر ، موسیقی کلاسیک و طریقه درست “حس سازی” از جانب فیلمساز را شاهدیم. موسیقی درست در لحظه ای به صدا در میاید که تصویر قصد دلبری های بصری دارد. سپس آن همنشینی شگفت انگیز صوت و تصویر ، علاوه بر اینکه مخاطب را به شکلی از “ارگاسم” هنری میرساند ، بستری به شدت مناسب و ارزشمند جهت انتقال نگاه و اندیشه را فراهم میکند که بعید است حتی سخت پسندترین هارا به رضایت محکوم نکند.
نویسنده : ایمان رضایی