فلینی از ته شهر آغاز کرد. در همان فیلم اولش «روشناییهای واریته» (1950) راوی گروهی از نمایشگران دورهگرد شد. از همان گروههایی که برای درآمد از شهری به شهر دیگر سفر میکنند. تهشهرنشینهایی که رویاهایشان بر دوش، از این سو به آن سو میروند در نهایت آنچه نصیبشان میشود زدن دورباطل است در جهان حسرتها. فلینی در دوران همراهیاش با دورهگردها و تهشهرنشینها در دهه 50 یکی از شاهکارهایش «جاده» (1954)را به میان گذاشت. آنتونی کوئین، بازیگر این فیلم که سهمی درتهیهکنندگی فیلم نیز داشت در کتاب خاطراتش اشاره کردهاست که از ترس شکست فیلم خیلیزود سهامش را واگذار کردهاست. اینچنین کوئین سهم اقتصادیاش را از یک اثر تاریخ سینمایی که تا همین امروز هنوز تکثیر میشود از دست میدهد. اما راوی یکلاقبایان، تهشهرنشینها و دورهگردها همیشه همراه آنها نمیتواند بماند. دهه 60 برای فلینی زمان مهاجرت از تهشهر به محفل روشنفکران بود و این زمانی بود برای عمیق شدن فرصتی و بیرونریختن لایههای پنهان روان آدمهایی که حالا از مصیبتهای فقر و تهشهرنشینی رها شده و امکانی برای عمیقشدن پیدا کردهاند. در این دوره است که فلینی فیلمهای «زندگی شیرین» (1960) و «هشتونیم» (1963) را جلوی دوربین میبرد. فیلمهایی که هردو به آثاری ماندگار در تاریخ سینما تبدیل میشوند. این دو فیلم میشوند از آن جنس آثاری که بهعنوان روایتهای زنده مورد ارجاع قرار میگیرند. برای نمونه دو فیلم «هشتونیم زن» (1999) اثر پیتر گرینوی و فیلم موزیکال «نُه» (2009) به کارگردانی راب مارشال دو نمونه از فیلمهایی بودهاند که در دودهه اخیر هرکدام بهشکلی بر ارتباط خود با «هشتونیم» تأکید داشتهاند، اما فراتر از اینها شخصیت فیلمساز فیلم «هشتونیم» یا روزنامهنگار/ نویسنده فیلم «زندگی شیرین» که بیش از هرکس یادآور خود فلینیاند میشود تیپیکال هنرمندانیاست که در خود گرهخوردهاند و در کار خلق کردن وا ماندهاند. یکی از فیلمسازان امروز که از او بهعنوان فلینی هزاره سوم یاد میشود، پائولو سورنتینو ایتالیایی است. او نیز بهنوعی راوی جهان روشنفکران است. این را بیش از همه در دو فیلم «زیبایی بزرگ» (2013) و «جوانی» (2015) میتوان دنبال کرد. از همینرو در این نوشتار خوانشی موازی داشتهام میان دو فیلم «زیبایی بزرگ» سورنتینو و خطوط ارتباطی که مخاطب میتواند بین این فیلم با فیلمهای فلینی، خاصه دو فیلم «زندگی شیرین» و «هشت و نیم» برقرار کند.
از شیرینیهای زندگی تا بزرگی زیبایی
در فیلم «زیبایی بزرگ»، جپ گامباردلا خبرنگار شناختهشدهای در شهر رم است. او حالا 65 سال دارد و 40سال از نگارش نخستین و آخرین رمان او میگذرد. او بعد از نگارش این رمان که مورد توجه هم قرار گرفته، ترک ادبیات کرده و به کار روزنامه مشغول بوده است. اینها میتواند یادآور شخصیت مارچلو روبینی در فیلم «زندگی شیرین» (1960) فلینی باشد. او هم در رم روزنامهنگار شناخته شدهای محسوب میشود و میان ادبیات و روزنامهنگاری مانده است. از یک سو روزنامهنگاری او را به چهرهای شناخته شده تبدیل کرده و باعث شده پایش به محافل و خوشنشینیهای پُر زرق و برق باز باشد و از سوی دیگر خود را دلتنگ ادبیات میبیند. هردوی اینها به رم مهاجرت کردهاند. گامباردلا در جایی از فیلم توضیح میدهد زمانیکه به رم وارد شده، پایش به میهمانیها و خوشنشینیها باز میشود، اما این برای او کفایت نمیکرده و او دوست داشته بتواند برهمزننده این میهمانیها هم باشد. یعنی همان کاری که روبینی در فیلم «زندگی شیرین» در پایان فیلم انجام میدهد.
او را بعد از مرگ اشتاینر، دوست و مرادش در یک میهمانی میبینیم که دست بهکار آشوب است. هردوی آنها مهاجرانی به شهر رم محسوب میشوند که توانایی به آشوب کشیدن محفلها و گردهماییهای شهر را دارند. در فیلم زندگی شیرین در مقابل خوشنشینیهای شلوغ و پُر سروصدای رم، محفل روشنفکری اشتاینر آرام و دلنشین بهنظر میآید. در مقابل زندگی عاطفی بهم ریخته و پربحران روبینی، مراد او مرد خانواده نشان میدهد. انگار که بحرانها را پشت سر گذاشته و شاید از همین رو روبینی در کنار او احساس آرامش میکند، اما در جایی از فیلم ناگهان خبر میآید که اشتاینر بعد از شلیک به دو فرزند خردسالش بهزندگی خود هم پایان داده است و این فروریختن روبینی را در پی دارد. در آخرین معاشرت این دو، اشتاینر چیزهایی میگوید که برای روبینی میشود در حکم یک وصیتنامه. اشتاینر دوستش را از حرفهایشدن بر حذر میدارد و اشاره میکند که آرامش و سکوت را پشت درهای خانه نمیتوان بهدست آورد. به نظر او پرسهزدنهای روبینی درپی آرزوهای هیجانانگیزش چندان هم اشتباه نیست. به نظر او زندگیای که در همه سطوح سودای کامل بودن را دارد، ممکن نیست. آرامشی که روبینی بهدنبال آن است، اشتاینر آنقدر میترساند که با شلیک گلوله بهخود و فرزندانش این سکوت را میشکند. شاید از همین رو بعد از مرگ روبینی او را در کار بهآشوب کشیدن یکمیهمانی میبینیم. در آن سالهای جنگ سرد اشتاینر اشاره میکند که نگران فرداهایی است که فرزندانش در آن زندگی خواهند کرد، فرداهایی که گفته میشود عجیب است اما از چه جهت، اینکه با یک تماس تلفنی میتوان پایان جهان را اعلام کرد؟
رد عمیق ترس در هزاره سوم
53سال بعد یعنی در همان روزهایی که اشتاینر نگران زندگی فرزندانش در این روزها بود سورنتینو فیلمی میسازد که شخصیت اول آن گویی حرفهای اشتاینر را آویزه گوش کرده است. هنوز آن تماس تلفنی گرفته نشده و جهان در انتظار فردا، شب را صبح میکند. شخصیت اصلی فیلم او داستاننویس موفقی بوده که نخواسته در کارش حرفهای شود، یکی نوشته و رها کرده است. او مصاحبهکردن را به مصاحبهشدن ترجیح داده است. در جایی از فیلم «زیبایی بزرگ» گامباردلا به گفتوگو با یک هنرمند اجرا گر (پرفومنس آرتیست) مینشیند. هنرمند در اجرایش بهسوی دیوار میدود و سر خود را به آن میکوبد و حالا روزنامهنگار فعلی و هنرمند سابق میخواهد بداند چرا؟ هنرمند امروز جوابی برای این سوال ندارد. جوابهایی از پیش آماده دارد که بیشتر بهکار کسب شهرت میآید و هیچکدام جواب سوال گامبردلا نیست. هنرمند اجراگر بر عکس گامبردلا در هنر خود حرفهای شده است. اما این دلیل رهایی نویسنده سابق نیست، گامبردلا اجرای خود را در میهمانیها بهنمایش میگذارد. او یک محفل بازی حرفهای است.
در 65سالگی میداند چگونه یک میهمانی را باید سپری کند که فردایش چیزی در خاطر نداشته باشد. در یکی از همین محفلها شرح امروز میدهد که روزگار پر از ناامیدی است. او به ادبیات نپرداخته است چون خود را در محاصره پوچی میبیند، او چیزی برای نوشتن ندارد. گویا رسم خوشنشینیهای امروز رم است که آدمها در پی هم قطار میشوند. گامبردلا با اشاره به این قطار، میگوید قطارهای میهمانیهای ما بهترین است چون به هیچ جا نمیرود. این پرازهیچ بودن اگر برای روبینی زندگی شیرین در پایان فیلم حاصل میشود، برای گامبردلای «زیبایی بزرگ» از همان آغاز فیلم در جریان است. اگر روبینی در پایان زندگی شیرین بهدنبال راهی است که همچون اشنایدر به اعماق زندگی نزدیک نشود، گامبردلا در همان آغاز «زیبایی بزرگ» سالهاست که راه سرگرمبودن و عمیقنشدن را آموخته است تا همچون اشنایدر به زندگیاش نقطه پایان نگذارد.
دستورهای آشپزی جناب کاردینال
اشارههای سورنتینو به جهان فیلمهای فلینی تنها به «زندگی شیرین» خلاصه نمیشود. در جایی از فیلم «زیبایی بزرگ» گامبردلا را میبینیم در مقابل کاردینال قرار میگیرد. این یادآور فیلم «هشتونیم» (1963) است. آنجا که گوئیدو آنسلمی این فرصت را مییابد که با کاردینال ملاقات کند و به او بگوید که احساس خوشبختی نمیکند. کاردینال صورت مسئله را زیر سوال میبرد، اینکه انسان قرار نیست بهقصد خوشبختبودن زندگی کند. این یعنی بین مرد درمانده و مرد خدا گفتوگویی درمیگیرد. اما در فیلم زیبایی بزرگ سوال گامبردلا از کشیش بیپاسخ میماند. کشیش مدام در حال صحبتکردن از آشپزی است. در نخستین ملاقات، مکالمه ناتمام میماند و کار به پرسیدن سوال نمیرسد. در ملاقات دوم گامبردلا اشاره میکند که میخواسته از کشیش درباره ایمان و زندگی روحانی بپرسد، اما حالا احساس میکند کشیش پاسخی برای سوالهای او ندارد. در پایان این دیدار و بههنگام خداحافظی گامبردلا بالاخره سوالی از کشیش میپرسد: «آیا درست است که شما جنگیر ماهری هستید؟ » و البته کاردینال پاسخی نمیدهد و میرود. اینگونه50سال بعد از ملاقات انسان درمانده با مردِ خدا در «هشت و نیم» فلینی این صحنه بار دیگر تکرار میشود، اما اینبار آنچه از کاردینال بهیاد میماند چند دستور آشپزی است و سکوت. حضور مذهب در فیلم سورنتینو تنها بهحضور این کاردینال ختم نمیشود، یک قدیسه 104ساله به رم آمده است. این فرصتی است برای سورنتینو که نمایش مد کلیسایی خود را برگزار کند. چیزی نه شبیه نمایش مد کلیساییای که در فیلم «رم» (1972) فلینی دیده بودیم. آنجا کاردینال را در یکمیهمانی اشرافی میبینیم که قرار است به تماشای نمایش مُد بنشیند که همه لباسها براساس لباسهای مردان و زنان کلیسا طراحی شده است. زیبایی بزرگ این نمایش بهگونهای دیگر برگزار میشود: قدیسه روی صندلی نشسته است و دو سوی او مردان و زنانی با لباسهای مختلف مذهبی قرار گرفتهاند. انگار که تماشاگران نمایشی هستند که در مردان و زنان انتخاب شده، فرش قرمز را میپیمایند تا برای احترام بهمقابل قدیسه برسند. اگر در نمایش مد فلینی انواع لباسهایی که میبینیم شکل و شمایلی فانتزی دارند، اینجا انواع لباسها و شمایلها، واقعی نشان میدهند. سوی فانتزی نمایش لحظاتی بعد آشکار خواهد شد. آنجا که قدیسه ایستاده است و حاضران بهنوبت برای گرفتن عکس یادگاری با دوربینهای شخصیشان کنار او قرار میگیرند. 41سال پیش و بههنگام ساختن فیلم رم عکسگرفتن اینقدرها هم راحت نبود. این عکس گرفتن با تلفن همراه ایدهای است که در چند جای دیگر «زیبایی بزرگ» تکرار میشود. لباس متفاوت همراه گامبردلا باعث میشود که به محض ورود به یک میهمانی، میزبان شروع بهعکس گرفتن از همراه میکند. آنها به یک میهمانی از نوع هنریاش آمدهاند. در همین میهمانی است که گامبردلا به سراغ مردی میرود که کلید خانههای اشرافی رم را دارد. خانههایی که بیشتر شبیه موزه آثار هنری قدیم است. گامبردلا و همراهش میهمانی را ترک میکنند و بهگردش در این خانهها مشغول میشوند. آنها میهمانی هنر معاصر را ترک میکنند تا تماشاگر هنر باشکوه رم قدیم باشند و در پایان با گوشی همراه عکسی به یادگار در کنار آثار هنری قدیم بگیرند. این سرککشیدن به خانههای اشرافی را در فیلم «زندگی شیرین» فلینی هم میتوانیم دنبال کنیم. روبینی در خوشنشینیهایش سر از میهمانی یک خانواده اشرافی در میآورد. اعضای خانواده اشرافی به همان میزان شخصیتهای دیگری که در فیلم دیدهام، آشفتهاحوال نشان میدهند. این خانواده در باغ خود خانهای متروک و قدیمی دارند. در جایی میهمانها تصمیم میگیرند به خانه متروک بروند. همهچیز ردی از پوسیدگی دارد. تعدادی دور یک میز نشستهاند و خیال احضار روح دارند. یکی آشفته احوال میشود، انگار که روح بر او نازل شده باشد، اما دلیل آشفته احوالی را یکی از میهمانها توضیح میدهد: این نتیجه شادخواریهای بیحد و حصر است. این جمعشدن اشرافزادهها را دور یک میز در فیلم «زیبایی بزرگ» هم میبینیم. در همان گردش گامبردلا و همراهش در خانههایقدیمی جایی به چند پیرزن برمیخورند که در سکوت بهدور یک میز به بازی ورق نشستهاند. خبری از پریشان احوالیهای دور میز در فیلم «زندگی شیرین» نیست. حالا 53سال بعد است. پوسیدگی حاصل شده و روزگار زوال است. روی این نکته سورنتینو کمی بعدتر تأکید میگذارد. آنجا که زوج پیر اشرافزادهای را نشان میدهد که در قبال دستمزدی بهعنوان اشرافزادهها در میهمانیها حضور پیدا میکنند. برای آنها هم به میزان دیگر شخصیتهای فیلم روزگار زوال است.
زندگی بیشعبده ناممکن است
یکی دیگر از لحظههایی که در فیلم «زیبایی بزرگ» ردِ فلینی را میتوان دنبال کرد، مربوط به لحظه شعبده است. زرافهای را میبینیم که متعلق به یکی از دوستان شعبدهباز گامبردلا است. شعبدهباز قرار است در نمایشش زرافه را غیب کند. در فیلم «هشت ونیم» فلینی هم در یکی از میهمانیها دوست شعبدهباز آنسلمی به نمایش مشغول است. او بالای سر آدمهای حاضر قرار میگیرد همکارش با چشمان بسته میگوید در ذهن آدمها چه میگذرد. همه حاضرانی که در این نمایش شرکت دادهمیشوند، بر درست بودن شعبده تأکید میکنند. وقتی آنسلمی از دوست شعبدهکارش میپرسد که چگونه این کلک را اجرا میکند، شعبدهباز میگوید:«همهاش کلک نیست. اما پنجدهه بعد وقتی گامبردلا از دوست شعبدهبازش میپرسد که چگونه زرافه را غیب میکند او فقط یک جواب دارد: با کلک.»
از این موازیخوانیها که بگذریم، سورنتینو به نوعی زبان سینمایی پُر از شوخیِ فلینی را با جهان رمانتیک خود پیوند میزند. فلینی را دلقک سینما دانستهاند. شوخیپردازیای که در حد فاصل جهان خنده و مصیبت به خلق زیبایی مشغول شد. برای «دلقک گریان» خنداندن وظیفه است و گریهکردن ناگزیر. دلقک گریان باید این توانایی را داشته باشد که در یک لحظه از سوی ناگزیر بهسوی وظیفه حرکت کند. این را در فیلم «هشت و نیم» میبینیم. در یک نمایشخانه، فلینی دلقکی را نشان میدهد که موسیقیای محزون را اجرا میکند، اما این توانایی را دارد که در لحظه با خلق ژستهای صوتی و بدنی متفاوت، با موسیقی حزنانگیز در فاصله بایستد و سویِ وظیفه شغل خود را جاری کند. در فیلم«زیبایی بزرگ» هم شکل دیگری از این دلقک گریان را میبینیم. در میهمانی هنری قرار است یک اجرا برگزار شود. بومی بزرگ برافراشته شده و سطلهای رنگ مهیاست تا دختر نوجوان میزبان با پاشیدن رنگها روی بوم، اثری از جنس هنر معاصر خلق کند. دختر از آمدن به پای بوم امتناع میکند. توضیح منطقی او که من بچهام و الان وقت خوابم است، خنده از مخاطب میگیرد. پدر توضیح منطقی بچه را نمیشنود و او را به زور پای بوم میبرد. لحظاتی بعد دختر را میبینیم که جنونزده، جیغ میکشد و رنگ روی بوم میپاشد، درحالیکه چشمی گریان دارد. آن که پیشتر خندانده بود به گریه مشغول است. شاید همین توانایی شوخ طبعی است که به فلینی و چنددهه بعد به سورنتینو، امکان نوعی از پایانبندی را میدهد که از آن میتوان بهعنوان آرامش ناگهانی یاد کرد. برای نمونه در فیلم «هشت و نیم» از همان آغاز زندگی پُر بحران و آشفته نشان میدهد، در طول فیلم بر عمق بحرانها افزوده میشود. گوئیدو آنسلمی در روابطش به بحران رسیده و تکلیفش با فیلمی که قرار است بسازد مشخص نیست. در انتها بحران بهنقطه اوج میرسد. تهیهکننده برای فیلم جشن آغاز گرفته است او را به زور سر صحنه میبرد، اما آنسلمی توانایی هیچ کاری ندارد. نتیجه میشود سقوط آنسلمی و پروژه در همان روز اول به پایان میرسد. به نظر میرسد فیلم با سقوط آنسلمی به پایان خواهد رسید که ناگهان جرقهای در ذهن او میخورد؛ باید جشنی بهپا کرد. اینچنین آن سکانس درخشان تاریخ سینما در پایان فیلم «هشتونیم» شکل میگیرد. که آنسلمی مشغول کارگردانی میشود و آدمها رقص زندگی آغاز میکنند. در فیلم زیبایی بزرگ هم گامباردلا در طول فیلم در عمق بحرانها زندگی میکند تا در پایان رو به دوربین از میلش به دوباره نوشتن بگوید و اینکه این یک کلک است. زندگی حالا برای جاریشدن به چند کلک نیاز دارد.
منبع: روزنامه آسمان آبی