برای اولین بار در نقد ِ ، نه نقد که نه، برای اولین بار برای صحبت درباره اثری که مدت هاست مسخ آن ماندم دست به قلم میشوم. مسخ اثر فرانتس کافکا کسی که به دوست نزدیک خود وصیت کرد که تمام آثارش از جمله مسخ را بدون اینکه بخواند بسوزاند. اما چرا؟ دلیل کافکا برای این وصیت که از آن سرپیچی شد و همه ی آثارش خصوصا مسخ به شهرت جهانی رسیده چیست؟ به نظر من در آثار کافکا تنهایی کاملا مشهود است. تنهایی قلم و کافکا … که به خوبی برای من قابل درک است. از این رو است که کافکا ، این نویسنده بزرگ ، در نوشته هایش خودش است و خودش… این تنهایی ، این بی ادعا بودن واین سادگی کلام در قلم کافکا نشان دهنده این است که کافکا برای شهرت ، برانگیختن مخاطب و… دست به قلم نشده و این موضوع برای من بسیار قابل ستایش است. و اما مسخ … مسخ اثری سورئال و کاملا متفاوت از دیگر آثار سورئال است.
رمانی سورئال که در دنیایی کاملا رئال خلق شده است و ذهن هر مخاطب را در مواجهه با سوسک شدن یک انسان به چالش می کشد . زیرا در دنیای واقعی هیچ دلیل منطقی وجود ندارد که یک انسان تبدیل به سوسک شود و این چرایی در اوایل داستان ذهن مخاطب را درگیر میکند اما، این چرایی فقط در اوایل داستان است و در بخش های بعدی به دلیل شخصیت سازی بینظیر این نویسنده بزرگ این چرایی که در بخش اول درگیر آن بودیم کاملا از بین میرود و مخاطب ناخودآگاه با کاراکتر همذات پنداری، همراهی و با آن زندگی میکند و این به دلیل قلم هنرمندانه این هنرمند بزرگوار است که در دنیایی رئال روابط علت و معلولی را در قالب سورئال به چالش کشیده و نشان دهنده این است که گرچه یک انسان در دنیای رئال سوسک شدنش کاملا غیرمنطقی است اما امکان آن وجود دارد که هویتش مانند یک سوسک شود. و این موضوع مرا به یاد فیلم گاو اثر جاودانه استاد مهرجویی می اندازد و این برداشت که چطور یک انسان به راحتی میتواند هویت انسان بودنش را از دست بدهد. مانند انسان های گرگ صفتی که هویت انسانی خود را از دست داده اند …
در این رمان تمامی عناصر اصلی داستان های کافکا وجود دارد و در حجم کم که شاهکاری نادر است. مسخ درباره زندگی یکنواخت انسان ها، کارهای روزمره تکراری و از دید من خاکستری رنگ نیز صحبت میکند. مسخ شروعی بسیار طوفانی دارد و این طوفان کم کم در بخش های بعدی داستان تا پایان آن مانند یک نسیم شده و در آخر به فراموشی سپرده میشود. افراد کلیدی زندگی کاراکتر اصلی ( سامسا) افرادی که اوایل داستان سامسا برایشان فردی دوست داشتنی بود اما با گذشت زمان و تغییر کردن او نه تنها عزت و احترامش را از دست داد بلکه به فراموشی نیز سپرده شد. کاراکتر سامسا نمادی از خودِ کافکا است. فردی تنها و فراموش شده که این تنهایی درقلم او نیز هویداست. خانواده سامسا نماد جامعه ایی بی رحم نسبت به افراد ضعیف و ناتوان است که آن هارا ننگ و زیان آور می بینند. و در آخر این اثر جاودانه که مخاطبان زیادی را مسخ خود کرد در تاریخ ادبیات جهان بینظیر و همتایی ندارد.