آخر از پشه نه کم باشد، تنم/ ملک نمرودی بپر بر هم زنم
رمان چاه به چاه، چاپ شده در سال پنچاه و چهار در یکی از مجلات “اپوزیسیون” خارج از کشور، چند سالیست که توسط انتشارات نگاه مجدداً چاپ شده و انتشار می یابد. این کتاب بازتابی از افکار چپ و انقلابی دکتر براهنی در قالب روایتی صاف و ساده و بیغل و غش و به همان سادگی و شیوایی داستانهایست که مادربزرگ قبل از خوابیدن برایمان تعریف میکرد. چاه به چاه قصهی بدشانسی جوانی عضو سپاه دانش به اسم حمید است که به خاطر فروختن یک طپانچه از سر نیاز به نااهلش گرفتار ساواک یا ماموران سازمان امنیت شده است. اما این بار قصهی قدیمی و خاک گرفته مادربزرگ سرشار از ارجاع و نقد به دستگاهیست که براهنی آن را چاه به چاه درون گه و کثافت غوطهور میکند . از نابودی و کمرنگ شدن زبان ترکی به خاطر رسمی شدن زبان فارسی و توهین به ترکزبانان گرفته، تا بالا بردن حزبهای توده و روشنفکران چپ و پایین آوردن و کوبیدن شاه و شهبانوی استخوانی پهلوی و دستگاه شکنجهگرشان.
درون مایههای رمان و افکار براهنی بیشتر از طریق گریز به گفتگوهایی که در گذشته بین دو شخصیت محوری داستان یعنی دکتر و حمید بوده، جلوه می یابد . گفتگوهایی که حمید از آنها چندان سر در نمیآورد و دکتر، شخصیت روشنفکرتر سلول، سخنران اصلی آنهاست. دکتری که تا انتها هویتش نیز مشکوک و پس پرده باقی می ماند.
از متن کتاب:
“جوان که مفهوم طنز دکتر را عملاً نفهمیده بود فریاد زد: “تو هم با لهجهی غلام یحیی حرف می زنی، نیمچه آدم.” دکتر غشغش خندید و بعد ساکت شد. غروب آمدند به جوان گفتند حاضر شود، چون میآیند ببرند و آزادش بکنند. موقع رفتن جوان دکتر گفت :”میدانید چرا من با لهجهی غلام یحیی حرف میزنم؟ جوان گفت: “به من چه؟ نمیدانم! نمیخواهم هم بدانم!” دکتر گفت : “آخر من خود غلام یحیی هستم!” جوان گفت: “من اصلاً نمیدانم غلام یحیی کدام سگی بود. همین طور یک چیزی شنیده بودم، گفتم.” دکتر گفت:”من همان سگ شما غلام یحیی هستم.”
علیرغم آنکه براهنی در ابتدای کتاب اشاره کرده است که نام تمامی شخصیتها خیالی و برحسب اتفاق است و هرگونه شباهت با انسانهای واقعی بهکلی تصادفی است، اما این یک مورد که نام غلام یحیی سیاست مدار و فرماندهی نیروهای نظامی دموکرات آذربایجان که مدتی هم در تهران زندانی بوده، چندان تصادفی به نظر نمیرسد و اتفاقاً بیان آن بیشتر کنایهوار و فکر شده به نظر میآید. هرچند در پایان کتاب، پایان زندگی دکتر و پایان زندگی غلام یحیی تناقض و اختلاف فاحشی وجود دارد، پس میتوان آن را تنها در حد یک ارجاع سیاسی و تاریخی فکرشده و کنایهوار دانست.
براهنی، چریکها، مبارزان، فعالان سیاسی، نویسندگان، شاعران و روشنفکرانی را که در زندانهای ساواک یا به عبارت درستتر و بهتر در هر زندانی به شهادت میرسند و رسیدند را هم مقام کسانی چون حسین بن علی و منصور حلاج میداند؛ کسانی که چون سقراط در جنگ حق علیه باطل و در جنگ حقیقت علیه کذب به شهادت رسیدند. کسانی که گاه چون گلسرخی قلم ایستاده شهادت آنها را شرح میدهد و به شهادت آنها شهادت میدهد، و گاه چون بسیاری از مبارازان علیه سیستم و دستگاههای حاکم، حلاجانی گمنام میمانند. اما این قلم برای چه باید به شهادت کسانی چون گلسرخی قد علم کند؟
قلم می نویسد تا ذهن و شخصیت بیرمق کسانی که به تغییر ایمان ندارند به اندیشه و باور خود خیانت کنند و از خود تهوع یابند، تهوعی درونی، تهوعی رشد کرده از درون و به خرخره چسبیده، تا از هویت ساخته شدهی خود دلزده شوند و پوست بیندازند. افسر نگهبان شمالی در قصه، نمونهی عالی این تیپ شخصیت و این تحول میباشد . خیانت او به خودش در اعماق وجود. وقتی که او به خود، من به خود و ما به خودمان از درون خیانت کنیم، مرض مسخشدگی از حماقت و نادانی از وجودمان رخت می ببندد، آن زمان است که پوسیدگی یک نظام دولتی، یک نظام فکری، یک دستگاه خائن و ستم کار روشن می شود.
براهنی در رمان چاه به چاه با قلم به واسطهی روایت غمزده و پرامیدش، به سیاهی موجود در جامعه و در سیستم بدون احساساتزدگی به تصویرسازی پرداخته و انتقاد میکند و به وجود آنان که از جان خود برای رشد فرهنگ، آبادانی و آزادی کشور گذشتند، شهادت میدهد. سخنم را با بخشهایی از متن کتاب پایان میدهم.
“توی شهرستان مثل تهران نیست، توی شهرستان آدم کتاب می خواند چون یا باید تریاک بکشد یا باید عرق بخورد و قماربازی بکند یا بیفتد دنبال زنها و همه اینها پول میخواهد. میماند فقط کتاب خواندن و من هم کتاب میخواندم.”
“و من جدا شده بودم مثل بزی که بیاختیارِ خود از گله جدا می شود، بیخبر از آنکه فردا عید قربان است.”
“خفقان و شکنجه مربوط به خود آدمهاست، ما قبول کردهایم که خفقان داشته باشیم، قبول کردهایم که شکنجهمان بکنند، به همین دلیل خفقان و شکنجه داریم. این دیگران نیستند که ما را شکنجه میکنند. همین که پذیرفتیم که کابل بزنند، کابل را زدهاند . ما خود شکنجهگران خود هستیم.”